همتای من در بهشت

هفته بیست ویکم

همتای من در بهشت

05:40

متن داستان

به نام خدا سلام به فاطیماکست خوش اومدید ... امروز داستان دیگه ای رو از کتاب ارشاد القلوب دِیلمی برای شما انتخاب کردیم. امیدوارم که از این داستان لذت ببرید. ... همتای من در بهشت روزى حضرت داوود - عليه السلام – به خدا عرض کرد: «خدايا در قصر من در بهشت چه کسی قرین و همتای منه؟» خداوند در جواب به او وحى كرد «قرین تو در بهشت مَتّى، پدر حضرت يونس است». حضرت داوود که می خواست بدونه مَتّى چه ویژگی هایی داره که همسایه و قرین خودش در بهشت هست از خداوند اجازه خواست تا به زيارت و ديدار مَتّى بره. خداوند هم خواسته او رو پذیرفت و به او اجازه داد تا مَتّى رو ببینه. داوود نبی هم دست پسرش سليمان - عليه السلام - را گرفت و با هم به ديدار مَتّى رفتند. پس وقتی که به آن جا رسیدند، خود را در منزلی یافتند که بسيار ساده بود و با حصير ساخته شده بود، سراغ مَتّى را گرفتند و به آن ها گفته شد که برای جمع آوری و قطع هیزم، جهت فروش آن ها رفته است. داوود و سليمان همان جا نشستند و منتظر شدند تا مَتّى برگردد، بعد از مدتی انتظار ديدند که در حالی تعدادی هیزم روی سرش گذاشته، دارد می آید و پس از رسيدن هيزم ها رو به زمين گذاشت و خدا را حمد و ستایش کرد و گفت: كيست كه اين مال حلال رو با حلالی دیگر از من بخره؟ یک نفر اومد و برای خرید هیزم ها با او چک و چانه زد ولی در نهایت به توافق نرسیدند و شخص دیگری هیزم ها را از او خرید. سپس داوود و سليمان جلو آمدند و سلام كردند. مَتّى هم از آنها دعوت کرد که به خانه برویم. و با هر آن چه داشت، چیزی برای تهیه غذا خریداری کرد و آن را بین دو سنگی که از قبل آماده کرده بود، گذاشت و آن ها را آسیاب کرد، سپس آن ها را در خمره ای خمیر کرد، آتشی تهیه کرد و با هیزم آن آتش را شعله ور ساخت. خمیر را روی آتش گذاشت و شروع به صحبت با داوود و سلیمان نمود. سپس بلند شد و نان پخته شده را در سفره گذاشت و آن نان را از وسط به دو نیم تقسیم کرد و روی آن نمک ریخت و در کنارش کوزه ای آب گذاشت. و دو زانو در کنار مهمانان نشست. هر لقمه اى كه به دهان مى گذاشت در آغاز آن بسم الله الرحمن الرحيم و پس از خوردن آن، الحمد لله رب العالمين می گفت. چندین لقمه خورد و این کار را تکرار کرد، سپس آب را نوشید، خدا را حمد کرد و گفت: اى خدا حمد و سپاس از آن تو است. به چه کسی این گونه نعمت ارزانی کردی که به من عطا کردی؟ چرا که تو به بدن من، شنوایی من، بینایی من و اعضا و جوارح من صحت و سلامتی عطا کردی، و به من نيرو بخشيدى تا به سمت درختی بروم که با دست خود آن را نکاشتم. و آن را با توان و قدرت خودم پرورش ندادم و تلاشی برای حفظ و نگهداری آن نکردم. آن درخت رو روزی من قرار دادی و مرا یاری کردی تا آن را قطع کنم و حمل کنم و کسی رو به سوی من روانه کردی تا آن را از من بخرد و با آن پول، غذایی تهیه کردم که آن را نکاشته بودم و برای نگهداری و پرورش آن تلاشی نکرده بودم. و سنگی را در اختیار من قرار دادی تا با آن آسیابش کنم و آتشی دادی تا آن را بپزم. و به من میل و اشتهایی دادی تا آن را با علاقه بخورم و خود را براى اطاعت تو تقويت كنم، حمد و سپاس مخصوص تو است تا راضی و فراتر از آن باشی. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گريه كرد. داوود به سليمان گفت: فرزندم! سزاوار است مانند این چنين بنده ی شاکری در بهشت، صاحب این منزلت و مقام ارجمند و بالا باشد، من بنده اى شاكرتر از مَتّى نديده ام. ... موزیک ... قَالَ سَمِعْتُ اَلْإِمَامَ أَبَا اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ يَقُولُ: اَلتَّحَدُّثُ بِنِعَمِ اَللَّهِ شُكْرٌ وَ تَرْكُ ذَلِكَ كُفْرٌ فَارْتَبِطُوا نِعَمَ رَبِّكُمْ تَعَالَى بِالشُّكْرِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ وَ اِدْفَعُوا اَلْبَلاَءَ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ اَلدُّعَاءَ جُنَّةٌ مُنْجِيَةٌ تَرُدُّ اَلْبَلاَءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً. امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: بازگو كردن نعمتهاى خدا، شكر آن نعمت است و ترک آن کفر نعمت است. نعمتهاى خدا را با شكرگزارى به يكديگر متصل كنيد، اموال خود را با زكات، محافظت نمائيد و با دعا بلا را، دور سازید. چرا که دعا سپرى است نجات‌بخش كه بلا را دور می کند اگر چه حتمى و قطعى شده باشد.

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.