امام رئوف

هفته بیست وچهارم

امام رئوف

10:09

متن داستان

به نام خدا سلام، به فاطیماکست خوش آمدید. ... در ایام ولادت با سعادت علی بن موسی الرضا علیه اسلام هستیم، امامی که حتی دشمنانش هم از رافت و مهربانی او بی نصیب نبودند. به همین جهت ، این هفته داستانی رو از ایشان برای شما آماده کردیم که براساس روایتی از کتاب بحار الأنوار نوشته شده است. دعوت می کنم قصه این هفته رو، با هم گوش کنیم. ... امام رئوف ... ياسر خادم یکی از اصحاب امام رضا تعریف می کند که: وقتى حضرت رضا عليه السّلام فراغت بال پیدا می‌کرد، تمام غلامان و اطرافيان خود را از كوچك و بزرگ جمع مي کرد و با آن ها سخن می‌گفت و با ايشان انس مي گرفت و نیز کاری می‌کرد که آنها با حضرت رضا مانوس شوند. وقتى سر سفره مى‌نشست تمام آنها را از صغير و كبير، حتی مسئول نگهداری اسب ها و افرادی که حجامت می‌کردند را جمع می کرد و در کنارش، سر سفره خود مى‌نشاند. ياسر تعریف می کند که: يك روز ما در خدمت حضرت رضا بوديم كه صداى بازکردن قفل دربى كه ميان خانه ايشان و مأمون بود آمد امام رضا به ما فرمود: حركت كنيد و متفرق شويد ما هم از ایشان فاصله گرفتیم. مأمون وارد شد و در دستش نامه ای بلند داشت حضرت رضا خواست که بلند شود ولی مامون او را بحق پيغمبر قسم داد كه بلند نشود. مامون جلو آمد و صورت حضرت را بوسيد و مقابل حضرت، بر بالشی تکیه داد، نامه را كه گزارش فتح يكى از شهرهای منطقه كابل بود براى ايشان قرائت كرد كه نوشته بود: ما فلان شهر را فتح كرديم وقتى (خواندن نامه) تمام شد. امام رضا علیه السلام فرمود: خوشحال شدى از اينكه يكى از شهرهای مشركين فتح شده. مأمون گفت: مگر اين كار خوشحالى ندارد؟ امام رضا فرمود: ای مامون! از خدا بترس در مورد امت محمّد كه زمامدار آنها شده‌اى و اين امتياز به تو داده شد، زيرا تو كار آنها را خراب كرده‌اى و به ديگرى واگذار کرده ای كه ميان آنها بر خلاف حکم خدا رفتار مى‌كند. تو خود در خراسان هستی و مركز هجرت و محل وحى یعنی مکه و مدینه را رها کردی، مهاجرين و انصار در غیاب تو، مورد ستم قرار مى‌گيرند و حکام آن جا هيچ ملاحظه‌اى درباره مؤمنين ندارند. روزگار طولانی بر مظلوم و ستمدیده مي گذرد كه با تحمل رنج و مشقت زیاد هم خوراك خود را نمى‌تواند به دست آورد و هم كسى را نمی یابد كه به او از حال خود شكايت كند و دستش به تو نيز نمي رسد. ای مامون از خدا بترس درباره امور مسلمانان و به مدینه مركز نبوت و مسكن مهاجر و انصار برگرد. مگر نمي داني كه فرمانرواى مسلمانان همچون ستون وسط خيمه است كه هر كس بخواهد بتواند آن را بگيرد. مأمون عرض كرد: مولای من، شما چه صلاح ميدانيد؟ امام رضا فرمود: من صلاح مي دانم كه از اين سرزمين خارج شوى و به زادگاه آباء و اجداد خود منتقل گردى و بكار مسلمانان برسى و ايشان را به ديگرى وانگذارى خداوند تو را در مورد این فرمانروایی مورد سوال و بازخواست قرار می دهد. مأمون از جاى حركت كرده گفت: خوب فرمايشى فرمودى مامون از نزد امام رفت و دستور داد وسائل حركت را آماده كنند. اين خبر به وزیر مامون فضل بن سهل رسيد و خيلى غمگين شد. او آن روزها مسلط و سوارِ كار بود به طورى كه مأمون نمي توانست از او سرپيچى كند. برای همین خود مامون جرات نکرد او را از این قضیه مطلع کند. ولى بعد ها که حضرت رضا عليه السّلام قدرت گرفت، فضل پيش مأمون آمد و گفت: ای امير المؤمنين اين چه دستوری است که صادر کردی. مامون گفت:سيد و سرورم ابو الحسن چنين دستورى را داده و حرف درستى است. فضل گفت: اين کار درست نيست، ديروز برادرت را كشتى و خلافت او را گرفتى. برادران و تمام عراقيان و خانواده‌ات و همه عرب با تو كينه‌ دشمن شدند. باز اين كار دوم را انجام دادى و ولايت عهدی را به حضرت رضا سپردى و خلافت را از آل عباس خارج كردى با اينكه عموم مردم و علما و فقها و آل عباس اين كار ترا نپسنديدند و دل هاشون از تو بیزار شده است. صلاح اينست كه تو در خراسان بمانى تا اين ناراحتى‌ها برطرف شود و جريان برادرت امين را فراموش كنند، ریش سفید هایی كه به پدرت هارون الرشيد خدمت كرده‌اند در اينجا حضور دارند، و به امور حکومت آگاهی دارند، با آنها مشورت كن و اگر صلاح دانستند، این کار را انجام بده. مامون گفت: مثل كی؟ فضل گفت: از قبيل عَلِيِّ بْنِ أَبِي عِمْرَان و اِبْنِ مُونِس و جَلُودِي. اينها همان كسانى بودند كه با ولايت عهدى حضرت رضا مخالفت كردند و راضى به پذیرش ولایت عهدی نشدند، و مأمون به همين علت آن ها را زندانى كرده بود. مامون گفت: بسيار خوب فردا که شد، حضرت رضا پيش مأمون آمدند و فرمودند: چه كردى؟ مامون جريان فضل را نقل كرد و آن چند نفر را خواست و از زندان احضار كرد اولين كسى كه وارد شد عَلِيِّ بْنِ أَبِي عِمْرَان بود و ديد حضرت رضا كنار مأمون نشسته است ، بنابراین گفت: يا امير المؤمنين، پناه بر خدا از اينكه خلافت را از خاندان خود خارج كنى و در اختيار كسانى قرار دهى كه آباء و اجدادت آنها را مي كشتند و به اطراف جهان متوارى مي كردند. مأمون گفت: ای زنا زاده، تو هنوز هم همان عقيده سابق را دارى. نگهبان ها، او را جلو بیارید و گردنش رو بزنید. پس این شد که نگهبانان او را گردن زدند و بعد اِبْنِ مُونِس را وارد كردند همين كه چشم ابن مونس به حضرت رضا افتاد که كنار مأمون نشسته است ،گفت: يا امير المؤمنين بخدا قسم اين كسى كه کنار تو نشسته مثل بت پرستيده مى‌شود. مأمون گفت: ای زنازاده، هنوز هم همان افكار سابق خود را دارى. نگهبانان او را جلو بیارید و گردنش را بزنید. و او نیز گردن زده شد. بعد جَلودى را وارد كردند جلودى در خلافت هارون الرشيد و زمانی که محمّد فرزند امام صادق در مدينه قيام كرده بود، مأمور شد با سپاهى به مدينه برود و اگر بر محمّد دست يافت، گردن او را بزند و خانه‌هاى اولاد علي را غارت كند و هر چه زنان آنها از لباس و زينت آلات دارند به غنيمت بگيرد و فقط‍‌ يك جامه بر تن ايشان باقى بگذارد جلودى طبق دستور اين كارها را كرد، در آن زمان امام کاظم عليه السّلام شهید شده بود. جلودى با سپاهش به سمت خانه حضرت رضا عليه السّلام هجوم برد. حضرت رضا که اين وضع را مشاهده كرد، تمام زنان را داخل يك اطاق نمود و خودش جلو درب اطاق ايستاد. جلودى گفت: من بايد وارد اطاق شوم و هر چه اين زنان دارند بگيرم. دستور امير المؤمنين هارون الرشید است حضرت رضا فرمود: من هر چه دارند از آنها براى تو مي گيرم و قسم می خورم که هیچ چیز برای آن ها باقی نگذارم. جلودی بر تصمیم شومش اصرار داشت و پيوسته امام رضا از او تقاضا مي كرد و قسم ميخورد تا بالاخره او راضى شد. حضرت رضا عليه السّلام وارد اطاق شد و هر چه آن ها از گوشواره و خلخال و جامه داشتند از آنها گرفت و هر چه در خانه وجود داشت، چه كم و چه زياد برداشت و به او داد. با این وجود، وقتی كه جلودى را وارد مجلس كردند حضرت رضا عليه السّلام به مأمون گفت: ای مامون، اين پيرمرد را به من ببخش مأمون گفت: مولای من، اين مرد را مي شناسيد. او همان كسى است كه نسبت به دختران پيامبر آن ستم را روا داشت و آنها را غارت نمود. جلودى که از دور مي ديد حضرت رضا با مأمون دارد صحبت مي كند. خيال كرد که حضرت رضا، به واسطۀ كارهائى بدی كه او در مدينه انجام داده، دارد بر علیه او صحبت می کند. بنابراین رو به مأمون کرد، او را قسم داد و گفت: تو را به خدا و به خدمتى كه براى هارون الرشيد انجام داده‌ام مبادا سخن اين شخص را در باره من بپذيرى. مأمون به حضرت رضا عليه السّلام عرض كرد او نمی خواهد دستور شما عملی شود، ما هم قسم او را مى‌پذيريم. بنابراین مامون رو به جلودى کرد و گفت: نه، به خدا قسم، سخن او را در باره تو نمى‌پذيرم و بعد دستور داد: او را نيز بدو رفيقش ملحق كنيد. جلادها جلو آمدند و گردن او را نيز زدند. ... فاطیماکست.کام نشانی : بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۴۹ , صفحه۱۶۴

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.