با اندکی تأمّل و دقت در تاريخ در می یابیم که پنجاه سالِ اول بعد از شهادت رسول اکرم (ص) یک مقطع زمانی و دوره پایه ریزی جهت استمرار و بقای دین و پایه گذاری قوانین و اصول اعتقادی، فکری و سیاسی بوده است.تا اینکه امتها و نسلهای بعد راهشان را به سوی اندیشه و بینش درست دینی بیابند. بنابراین هر آنچه که در این برهه از زمان به کار گرفته و انجام داده می شود، در فکر و ایمان و اعتقاد و سیاست و مناسک دینی در طول عصر های متوالی بازتاب خواهد داشت. و این دوره است که منبع و پشتوانه فکری و اعتقادی و دینی و ایمانی مردم در همه دروان ها خواهد بود. امام حسن و امام حسین (ع) دقیقا در این دوره زندگی کردند و لازم بود به گونه ای مسائل را دنبال کنند تا باعث تحقق دو امر شود: اول. محافظت از شیعیان دوم. محافظت از تلاش های انبیا با مراقبت از معارف، مبانی، سیاست ها، عقاید و مفاهیم دینی، که مهم ترین آنها موضوع امامت بود و باید مبانی فکری، ایمانی و عقیدتی آن مشخص می شد و نیز مفهوم و جایگاه و شرایط امام حق، تبیین می گشت تا به این ترتیب مدعیان باطل و دروغین تمییز داده شوند. بعد از شهادت امام علی علیه السلام امام علی علیه السلام در سال چهلم هجری و بعد از تحمل رنج و مشقت طولانی و جنگهای خونین که علیه ستمکاران و طمع کاران و دنیا طلبان که در رأس آنها معاویة بن ابی سفیان بود به شهادت رسید. و امامت و خلافت بعد از امام علی ع از آنِ امام حسن ع بود. در حالی که معاویه بر موضع خود پافشاری می کرد و کناره گیری از حکومت شام و ورود به آنچه مسلمانان پذیرفته اند را قبول نمی کرد. بلکه حتی او به محض باخبر شدن از شهادت امام علی ع و فقط بعد از هجده روز، سپاهی شصت هزار نفره آماده کرد و به منظور جنگ با امام حسن ع عازم عراق شد. امام حسن علیه السلام بعد از جنگ با معاویه وبا دسیسه های او که منجر به پراکندگی یاران امام شد ،به ناچار قراردادِ صلح را با معاویه را امضا کرد، اما این صلح نامه به هیچ وجه از موضع ضعف وناتوانی نبود بلکه نقطه قوت ونقشه ی راهی بود که به وسیله ی آن توانست به واسطه تحميل بسيارى از شروط حقه حیات شیعیان مخلص را حفظ کند و از آن پس هرگونه تعامل غیر انسانی با شیعیان، دلیلی بر سقوط برنامه ها و ادعاهای مخالفان اهل بیت علیهم السلام قلمداد شود. و چنین کاری تعدی خیانت کارانه و شرم آور به حساب آيد، و با هیچ منطقی نمی شد کارِ آنها را توجیه کرد حتی منطق اهل جاهلیت ویا حتی منطق بی دینان. ما به برخی از شرایط صلح اشاره می کنیم: از جمله شرایط صلح نامه که بین معاویه و امام حسن علیه السلام بوده این است که امام حسن علیه السلام امر خلافت را به معاویه واگذار کند. به این اعتبار که بعد از معاویه به امام حسن علیه السلام برسد و اگر برای او اتفاقی افتاد به امام حسین علیه السلام برسد... و اينكه امام حسن علیه السلام معاویه را امیر المومنین خطاب نکند.. و در نزد او اقامه شهادت نکند و نیز معاویه به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند.. و بعد از خودش کسی را به جانشینی تعیین نکند . معاویه ناسزاگویی و دشنام به امام علی علیه السلام را که به عنوان بدعتی آشکار بین مردم رواج داده بود، ترک کند و او را جز به خیر و نیکی یاد نکند.. خراج دارابگَرد برای امام حسن علیه السلام باشد. تا میان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین تقسیم کند. و مردم عراق را به خاطر بغض و کینه و دشمنی سرزنش وتنبیه نکند. و یاران امام علی علیه السلام در هر نقطه ای که هستند در امان باشند و نیز به شیعیان امام علی علیه السلام مشقت ومصیبت وگرفتاری از جانب وی نرسد. و جان و مال و ناموس و فرزندان اصحاب و شیعیان امام علی علیه السلام در مصونیت و آرامش باشند. و هر صاحب حقی به حقش برسد . و اینکه به قصد جان حسن بن علی و برادرش حسین علیهما السلام و هیچ یک از خاندان ایشان توطئه ای درنهان و آشکار چیده نشود. و در هیچ ناحیه ای از زمین، در هیچ یک از آفاق امت اسلامی ارعاب و تهدیدی نسبت به آنان انجام نگیرد. ودیگر شرایط..... در درجه ی اول باید گفت که شرط عدم تعیین جانشین ، این مطلب را روشن می ساخت که اساسا برای معاویه در این امر حقی وجود نداشت و نیز بر دو امر دلالت می کرد: اول اینکه: قرار دادن امر (خلافت) بعد از خودش برای امام حسن و امام حسین نمی تواند ازسوی معاویه باشد چون حقی برای او در این امر نیست.. و این مطلب دلالت بر آن دارد که بیان نمودن این مساله در قرارداد صلح به معنای اقرار و اعتراف معاویه به حقیقتی است که چاره ای جز قبول آن و راهی برای دفع آن ندارد.. دوم اینکه: وقتی معاویه قرارداد را نقض کرد و یزید لعنه الله علیه را به جانشینی، خود منصوب کرد در واقع دست به کاری زد که خود به عدم مشروعیت آن اعتراف داشت چون این کار از کسی صادر شده که حقی در انجام آن ندارد. همچنین عدم اقامه ی شهادت امام نزد معاویه، نه تنها معاویه را در جایگاه غاصب حقی که از آنِ او نیست یعنی مقام جانشینی پیامبر قرارداده بلکه دلیل قاطعی نیز هست بر اینکه معاویه و بنی امیه هیچ نصیبی از آن ندارند ومعاویه فاقد کمترین شرایط لازم برای تصدی این منصب مهم وخطیر است. پس اگر معاویه علیه خود به وسیله مفاد این قرارداد،اقرار کند که فاقد این شایستگی ها است این کار سبب می شود تا بارسنگین قانع نمودن مردم از دوش اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان برداشته شود، ومردم فریب ظاهر سازی ها را نخورند و تحت تاثیر ادعاهای گسترده آنها قرار نگیرند و همین گونه هم بود .. معاویه که خود پایه گذار حکومت نامشروع خود بود با اقدام شخصی و بدون اکراه و اضطرار، بلکه با اختیار و از موضع قوت و قدرت، بر این وثیقه مهر تایید زد؛ در حالی که امام حسن علیه السلام نیرو و قدرتی که کسی ازآن بترسد را نداشت.. و این مساله در پایه گذاری امر دینی و اعتقادی و سیاسی که نسل های آینده آن را رصد کرده و با تامل درباره آن تصمیم می گیرد، بسیار حائز اهمیت است... همچنین بیان شد که مالیات دارابجرد (داراب گرد) برای امام حسن علیه السلام باشد تا میان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین تقسیم کند، ویژگی این شرط این بود که: مظلومیت امیرالمومنین علیه السلام را در جنگ جمل نمایان سازد بویژه اینکه بازماندگان جنگ نهروان ذکر نشده است. و همچنین به ستمگریِ معاویه بر امام علیه السلام و جنایت او در حق امام و امت به وسیله ی قیامش علیه امام در جنگ صفین.. اشاره به این معنا است که تلاش های معاویه را در جهت آسیب رساندن به امام علی علیه السلام باطل کرده و نشان دهد که معاویه در جنگ با امام ظالم بوده است.. و هرآنچه گفته شد، دلالت آشکار بر این دارد که: همه ی بندهای آتش بس "صلح"، چه آن مقدار که ذکر کرده و شرح دادیم و چه آن مقدار که از عهده شرح آن برنیامدیم، در واقع به طور مستقیم، مشروعیت معاویه را ساقط کرد و آن را زیر بار عوامل ویرانگر ومخرب از پای درآورد... آیا ممکن است بعد از این ، کسی که خود مشروعیت ندارد، به غیر از خودش مشروعیت ببخشد؟! به ویژه اگر برای شخصی مثل یزید باشد؟! که فساد و فحشا و ظلم او مانند روز روشن است. با علم به اینکه این پدر، شرایط واقعی برای سپردن تصدی چنین اموری را ندارد... و طبیعی است که تلاش او برای چیزی که استحقاق آن را ندارد تلاشى بیهوده خواهد بود. اما با همه آنچه كه گفته شد ،عهد شكنى و زيرپا گذاردن مفاد از سوى معاوية ودست اندركاران وى از همان وقت شروع شد وآثار آن را در كربلا و عاشورا شاهد بوديم حال به نمونه اى از اين ظلمها وعهد شكنى ها مى پردازیم امام حسن پس از قرارداد صلح تصميم بازگشت به مدينه را نمود، چراكه ماندن ايشان در كوفه وعراق باعث ميشد كه ايشان وشیعيان ومحبينشان همیشه زير نظر وتحت كنترل وپيگرد سلطه حاكمه باشند ويا اينگونه تلقى شود که ايشان در صدد سازماندهى نيروى خود براى حمله به شام است وبه همین خاطر با بازگشت ايشان ، معاوية که تسلط کاملش بر عراق را به دست آورده بود، شروع به آزار و اذیت مردان حق و طرفداران علي عليه السلام و دوستداران اهلبيت كرد . يكي از آنها سعيد بن أبي سرح كوفي بود. دست نشانده معاويه كه همان زیاد بن ابيه - استاندار کوفه - بود و معاویه او را به پدر خود ابوسفیان نسبت داده بود، با حركتي ناجوانمرانه وبه دور از انسانيت ونقض مفاد صلحنامه اموال ودارايي سعيد را مصادره کرده، خانه اش را آتش زد و با خاک یکسان کرد، زن و فرزندانش را نیز دستگیر و زنداني کرد. امام حسن عليه السلام از شنیدن خبر این حرکت ظالمانه و زشت زیادبن ابیه، به شدت ناراحت و خشمگین شدند، پس درنامه اي با كلامي استوار و محکم، زیاد را مورد خطاب قرار داده و از موضع قدرت با او برخورد كردند، و حمایت خود را از سعید اعلام داشتند و زیاد را بدون هرگونه بازخواستى به تصحيح كرده خويش فرا خواندند متن نامه چنین است: «از حسن بن علي به زياد.. تو بر يكي از مسلمانان (در حالی که می دانی هر آنچه براى مسلمانان است براى اوست و هر آنچه برعلیه آنان است برعلیه اوست) چيره شده اى؟! خانه اش را ویران كرده اى؟! و اموالش را مصادره کرده اى؟! وخانواده اش را هم به زندان انداخته اى؟! وقتى این نامه به تو می رسد، فوراً خانه ى سعيد را بساز و اموالش و خانواده اش را به او بازگردان میانجی گری مرا در مورد او قبول كن چرا كه اورا تحت حمايت خود قرار دادم.. والسلام» اما زیاد که مردى پست فطرت وگستاخ بود ، جواب زشت و گستاخانه وتهديد آميزى براى امام مى نويسد. نامه ى زياد به امام حسن كه اوا با نام مادرش مورد خطاب قرار مى دهد؛ چنین بود: «از زیاد بن ابي سفيان به حسن بن فاطمه. نامه ات به دستم رسید،آیا نامه را با نام خود قبل از نام من آغاز مي كني؟ با اينكه تو درخواست دارى ومن سلطان هستم! وتو ازفرومايگان هستي!!، ودر آن چون حاکمی به فرمانبردارخود به من دستور می دهى؟ و نوشتار تو در مورد فاسقى است که به تو پناه آورده است [كه جز همانند خودش كسى اورا پناه نمى دهد واز آن بدتر از پدرت وتو پيروي ميكند] و تو پناهش داده اى!! واين خود استوارى بر بدانديشي تو است ونشان دهنده ی رضايت بدان است!! به خدا سوگند که اگر او [يعني سعید] را در میان پوست و گوشت خود هم پنهان کني، نميتوانى از او محافظت کني. بدان که من اگر به تو دست یابم، با تو ملايم نخواهم بود ملاحظه هیچ چیز را نخواهم کرد چراكه خوردن گوشتى كه آن توست برايم خوشتر است. پس، هر چه زودتر او را با جُرمش به كسى از تو درنسب سزاوارتر است تسليم کن. اگر او را بخشيدم، به خاطر میانجی گری تو نخواهد بود. و اگر او را بکشم، به جرم دوستي او با پدر توست!» امام وقتي نامه ي توهین آمیز زیاد را خواند، لبخندي مي زند ونامه اى به معاویه مى نوسيد و نامه ى سراسر توهین وتهديد وعهدشكني زیاد را هم به آن ضمیمه مي كند و از معاويه مى خواهد تا جلو افسار گسیختگی زیاد را بگیرد و امنیت سعید را به او بازگرداند چراكه همه اين رخداد ها وعهد شكنى ها را از چشم خود معاويه می بيند. همچنين امام جواب نامه زياد را که مملو از فخر فروشى كاذب وبي اساس بود فقط با دو كلمه از كلام رسول الله مى دهد ومي نويسد ونامه اش را اينگونه اغاز ميكند: (من الحسن بن فاطمة الى زياد بن سمية.. الولد للفراش وللعاهر الحجر..) (از حسن پسر فاطمه به زياد بن سمية ،فرزند براى آن ست كه همسر در بستر او باشد، وبراى زناكار فقط سنگ باشد) چرا كه مادر زياد زن فاحشه ای بيش نبوده كه مردان قريش براى كار پليد وشوم خود پيش او مي رفتند كه زياد حاصل اين رابطه نامشروع بود وپدر وي معلوم نيست چه كسى است. معاویه که مردى باهوش، زیرک و سیاستمدار بود و شخصیت امام را هم به خوبى مى شناخت و می دانست که اين زياده روى از سوى زياد نسبت به امام حسن عليه السلام ويارانش به سود او و حکومتش نخواهد بود، براي جمع كردن موضوع وعدم تحريك مردم عليه خود نامه اى به این مضمون براى زیاد نوشت: (حسن بن علي! نامه اى که تو براي او در پاسخ به نامه اش در مورد (پسر سرح) نوشته بودي، را برايم فرستاد. واز اين كار تو سخت در شگفتم. البته می دانم که این خیره سری تو ونادانی ات از ناحیه ی مادرت سمیه است!! از جمله آن نامه ى تو به حسن بن علي است که در آن به پدرش دشنام دادي و او را فاسق شمردي. به جانم سوگند تو در فاسق بودن از حسن وهمچنين پدرت در فاسق بودن از پدرش سزوارتر هستيد ،چرا که تو را به (عُبيد) نسبت مي دادند. اما اینکه حسن نام خود را پیش از نام تو نوشته است، وخود را والاتر نشان داده است، اگر خوب بی أنديشى اين از مقام تو چیزی کم نمی كند. و اما اينكه به تو فرمان داد، به جهت این است كه مانند او حقِّ فرماندارى دارد!!. اما نپذيرفتن وساطت او در مورد كسى که برايش وساطت كرده افتخار بزرگى بود كه تو آن را به ديگرى كه از تو در مورد آن سزاوارتر است دادى!! این نامه كه به دستت رسيد، هرآنچه از سعيد بن ابي سرح در دست دارى (يعني خانواده) را آزاد کن؛ خانه اش را بساز. اموالش را هم به او بازگردان. وديگر مزاحمتى برايش نداشته باش! من به جز این نامه، نامه اي هم براي حسن بن علی فرستادم كه او را مخير سازد كه اگر دلش خواست، پيش او در مدينه بماند، و اگر هم خواست می تواند به شهر خودش برگردد، وتو بر او سلطه اى (نه به دست ونه زبان) نخواهى داشت!! اما اينكه در نامه ات به حسن از او به نامش ونام مادرش ياد مي كنى و او را به پدر نسبت نمى دهى، واي برگستاخيت چرا كه حسن كسى نيست كه او را بتوان به دشنامى نشانه گرفت!! تو او را به كدامين مادر نسبت دادی! اي بي مادر.. آيا نمى دانى كه مادر او، فاطمه، دختر رسول خداست؟!! واگر اين را بداني ودرست بفهمى اين بزرگترین و والاترین افتخار براى او است.. بله.. از انجا كه شرافت وطهارت ونجابت مولِد انسان وعدم طهارت وشرافت ونجابت آن در خلق وخوى ورفتار انسان اثر گذار است ،جامعه انسانى هميشه وابسته ومتأثر از رويكردهاى اين طيف از مردم بوده وهست. آنچه بيان شد نمونه اى از رفتار معاوية وزياد با امام حسن عليه السلام ودوستداران ویاوران اهل بیت علیه السلام بود. قضاوت با شماست