ملاک ازدواج

هفته چهل وپنجم

ملاک ازدواج

16:10

متن داستان

 


مؤمن همتای مؤمن است... 

از قدیم... و از هزاران سال قبل... و در آن دور دورها.. و جایی که طبیعت حسابگر انسانی فرصت بروز داشته... آدم ها روابط میان خودشان را بر پایه أصولی تنظیم می کرده‌اند... آغوش همه برای همه باز نبود... و لبخندها برای همه خرج نمی‌شد... و چایِ داغِ کنارِ بالکن، سهمِ هر رهگذری نبود... 
همه، برای خودشان مرزی ساخته بودند... و خط کشی داشتند... هیچ کس، کسِ دیگری را نمی پذیرفت... و هیچ کس... همسر یا دوست یا حتی همنشین کسی نمی شد... الا جایی که حد و حدود تعیین شده‌ای این وسط حل و فصل می شد... 
ذات قضیه اصلا چیز بدی نیست... أما مسأله اصلی... از این پرسش شروع می شد که... خب.. آن خط کش چیست؟ و روی چه معیاری تنظیم شده؟ و اصلا چه کسی حق دارد این معیار را تعیین کند؟ 
داستان زیر درباره معیاری است که پیامبر ما... و خاندان مطهر او برای ما ترسیم کرده اند... 
آی برادرها و خواهرها... در هر جای دنیا و با هر رنگ و از هر نژادی که هستی... تنگدستی یا تنها... و در دوردستی یا همینجا کنار ما... این داستان زیبا را از دست ندهید... 

شیخ کلینی که از بزرگترین علمای شیعه است و کتاب کافی او از معتبرترین کتب حدیثی است روایتی را از ابو حمزه ثمالی _که او از بزرگان أصحاب إمام سجاد و إمام باقر علیه السلام بود_ نقل کرده و آورده که خود ابو حمزه داستان رو چنین روایت کرده: 

محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن مالك بن عطية عن أبي حمزة الثمالي قال: كنت عند أبي جعفر ع إذ استأذن عليه رجل فأذن له فدخل عليه فسلم فرحب به أبو جعفر ع و أدناه و ساءله 

[روزی از روزها] نزد امام محمدباقر علیه السلام بودم که مردی از او اجازه ورود خواست.
احضرت به او اجازه ورود دادند و آن مرد پس از ورود، سلام کرد.
و امام باقر علیه السلام نیز به او خوش آمد گفت و او را به خود نزدیکتر ساخته و از احوالش پرسید. 

فقال الرجل جعلت فداك إني خطبت إلى مولاك فلان بن أبي رافع ابنته فلانة فردني و رغب عني و ازدرأني لدمامتي و حاجتي و غربتي و قد دخلني من ذلك غضاضة هجمة غض لها قلبي تمنيت عندها الموت‏

پس آن مرد گفت: فدایت شوم! من از یکی از شیعیان تو، که نامش فلان بن ابی رافع است دخترش را خواستگاری کردم، ولی او بخاطر زشتی چهره ام و و نیازمندی و غریب بودنم دست رد به سینه من زده و مرا از خودش راند و تحقیرم کرد؛ و از این مسأله چنان دلم گرفت و شکست که آرزوی مرگ کردم!

فقال أبو جعفر ع اذهب فأنت رسولي إليه و قل له يقول لك محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ع زوج منجح بن رباح مولاي ابنتك فلانة و لا ترده قال أبو حمزة فوثب الرجل فرحا مسرعا برسالة أبي جعفر ع
حضرت در جواب او فرمود: 
به سوی او برو که تو فرستاده من به سوی او هستی؛ و به او بگو: محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب به تو می‌گوید که فلان دخترت را به ازدواج منحَج بن ریاح _که از موالیان من است_ در بیاور و او را رد نکن. 

ابوحمزه گفت: آن مرد از خوشحالی به هوا پرید و به سرعت رفت که نامه امام را برساند!

قال أبو حمزة فوثب الرجل فرحا مسرعا برسالة أبي جعفر ع فلما أن توارى الرجل قال أبو جعفر ع إن رجلا كان من أهل اليمامة يقال له جويبر أتى رسول الله ص منتجعا للإسلام‏ «1» فأسلم و حسن إسلامه و كان رجلا قصيرا دميما محتاجا عاريا و كان من قباح السودان فضمه رسول الله ص لحال غربته و عراه و كان يجري عليه طعامه صاعا من تمر بالصاع الأول و كساه شملتين و أمره أن يلزم المسجد و يرقد فيه بالليل فمكث بذلك ما شاء الله حتى كثر الغرباء ممن يدخل في الإسلام من أهل الحاجة بالمدينة و ضاق بهم المسجد فأوحى الله عز و جل إلى نبيه ص أن طهر مسجدك و أخرج من المسجد من يرقد فيه بالليل و مر بسد أبواب من كان له في مسجدك باب إلا باب علي ع و مسكن فاطمة ع و لا يمرن فيه جنب و لا يرقد فيه غريب 

وقتی که مرد از جلوی چشم غایب شد، امام باقر علیه السلام فرمود: 
مردی از أهل یمامه _که اسمش جُوَیبِرْ بود_ برای پذیرش اسلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد.
پس اسلام آورد و مسلمان خوبی شد.
او مردی کوتاه قد، زشت چهره، نیازمند و از سیه چردگان سودانی بود. 
پیامبر صلی الله علیه و آله بخاطر غریب بودن و بی چیز بودنش، او را زیر چتر حمایت خود گرفت و یک صاع _یعنی حدود سه کیلو_ از خرمای تقسیمی بین فقرا را برای او مقرر می فرمود؛ همچنین دو رداء به او بخشید و به وی فرمود که ملازم مسجد شود و شب را هم در همانجا بخوابد.
 وی مدتها بدین گونه زندگی می‌کرد، تا این که افراد غریب و نیازمندی که در مدینه اسلام می‌آوردند، زیاد شدند و مسجد گنجایش آنان را نداشت.
ازاین رو، خداوند به پیامبر وحی کرد که مسجدت را پاک کن و کسانی را که شب در مسجد می‌خوابند، از مسجد بیرون کُن و دستور بده که درب همه آن کسانی که دری به داخل مسجدت داشته اند بسته شود مگر در خانه علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و نیز فرمان بده که هیچ شخص جُنُبی از مسجد عبور نکند و هیچ شخص غریبی در آن نخوابد.

قال فأمر رسول الله ص بسد أبوابهم إلا باب علي ع و أقر مسكن فاطمة ع على حاله قال ثم إن رسول الله ص أمر أن يتخذ للمسلمين سقيفة فعملت لهم و هي الصفة ثم أمر الغرباء و المساكين أن يظلوا فيها نهارهم و ليلهم فنزلوها و اجتمعوا فيها فكان رسول الله ص يتعاهدهم بالبر و التمر و الشعير و الزبيب إذا كان عنده و كان المسلمون يتعاهدونهم و يرقون عليهم لرقة رسول الله ص و يصرفون صدقاتهم إليهم فإن رسول الله ص نظر إلى جويبر ذات يوم برحمة منه له و رقة عليه فقال له يا جويبر لو تزوجت امرأة فعففت بها فرجك و أعانتك على دنياك و آخرتك

حضرت در ادامه فرمود: 
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد که همه درها به جز در خانه علی علیه السلام را بستند و محل سکونت حضرت فاطمه علیها السلام را به همان حال خودش رها کرد [و در آنجا را نبست]؛ و نیز أمر فرمود که برای مسلمانان سایبانی درست کنند و حسب أمر حضرت برایشان ساخته شد و این همان جایی شد که به آن صُفّه می گفتند.
سپس به غریب ها و آدم های مسکین و بی خانمان أمر نمود که شب و روزشان را در همانجا سپری کنند و آنان نیز بدانجا منتقل شدند و در آن مکان گرد آمدند.
رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز با گندم و خرما و جو به آنان می رسید و بخاطر دلسوزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آنان دیگر مسلمانان هم به امورات آنان می پرداختند و برایشان دلسوزی می کردند و صدقه هایشان را برای آنان صرف می کردند.
روزی از روزها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهروزی با مهربانی به جویبر فرمود:
ای جویبر، کاش با زنی ازدواج می‌کردی تا به کمک او از عفت پیشه سازی و تو را در کار دنیا و آخرتت یاری دهد. 

فقال له جويبر يا رسول الله بأبي أنت و أمي من يرغب في فو الله ما من حسب و لا نسب و لا مال و لا جمال فأية امرأة ترغب في فقال له رسول الله ص يا جويبر إن الله قد وضع بالإسلام من كان في الجاهلية شريفا و شرف بالإسلام من كان في الجاهلية وضيعا و أعز بالإسلام من كان في الجاهلية ذليلا و أذهب بالإسلام ما كان من نخوة الجاهلية و تفاخرها بعشائرها و باسق أنسابها «2» فالناس اليوم كلهم أبيضهم و أسودهم و قرشيهم و عربيهم و عجميهم من آدم و إن آدم خلقه الله من طين و إن أحب الناس إلى الله عز و جل- يوم القيامة أطوعهم له و أتقاهم و ما أعلم يا جويبر لأحد من المسلمين عليك اليوم فضلا إلا لمن كان أتقى لله منك و أطوع ثم قال له‏ انطلق يا جويبر إلى زياد بن لبيد فإنه من أشرف بني بياضة «1» حسبا فيهم فقل له إني رسول رسول الله إليك و هو يقول لك زوج جويبرا ابنتك الذلفاء «2» قال فانطلق جويبر برسالة رسول الله ص إلى زياد بن لبيد و هو في منزله و جماعة من قومه عنده فاستأذن فأعلم فأذن له فدخل و سلم عليه ثم قال يا زياد بن لبيد إني رسول رسول الله إليك في حاجة لي فأبوح بها أم أسرها إليك فقال له زياد بل بح بها «3» فإن ذلك شرف لي و فخر فقال له جويبر إن رسول الله ص يقول لك زوج جويبرا ابنتك الذلفاء فقال له زياد أ رسول الله أرسلك إلي بهذا فقال له نعم ما كنت لأكذب على رسول الله ص فقال له زياد إنا لا نزوج فتياتنا إلا أكفاءنا من الأنصار فانصرف يا جويبر حتى ألقى رسول الله ص فأخبره بعذري

جویبر عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله، پدر و مادرم به فدایت! آخر چه کسی به من رغبت می کند؟ به خدا قسم، من نه حسب و نسبی دارم و نه مال و جمالی! آخر کدام زن به ازدواج با من راضی می‌شود؟ 
رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای جویبر! همانا خداوند با اسلام، کسی را که در دوران جاهلیت، شریف بود، خوار ساخت و کسی را که در آن دوران، پست و بی مقدار بود، شریف نمود و به وسیله اسلام هر آن کس را که در جاهلیت ذلیل بود را عزیز فرمود و به وسیله اسلام فخرفروشی و نازیدن به قبایل و نسب و نژاد دوران جاهلیت را از بین برد. بنابراین، امروز همه مردم چه سفید و سیاه و چه قریشی و چه عرب و عجم همه از آدمند و آدم را هم که خداوند از گِل آفرید!
همانا، محبوبترین مردم نزد خداوند با تقواترین آن‌ها هستند.
 ای جویبر! برای هیچ یک از مسلمانان بر تو فضلی نمی بینم إلا برای کسی که برای خداوند از تو پرهیزگارتر و مطیع تر باشد. 
سپس فرمود: ای جویبر! به سوی زیاد بن لبید برو. همانا او از شریف ترین مردمان قبیله بنی بیاضه از حیث حسب است. به او بگو من فرستاده رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی تو هستم و به او بگو که او به تو می‌گوید که دخترت، ذَلفاء را به ازدواج جویبر درآور!
جویبر با پیام آن حضرت به نزد زیادبن لبید رفت و در حالی که وی منزلش بود و گروهی از قومش نیز نزد او بودند بر او داخل گشت. جویبر پس از ورود، سلام کرد و گفت: ای زیادبن لبید، همانا من درباره مسأله ای فرستاده رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی تو هستم. آیا آن خواسته را آشکارا بیان کنم یا مخفیانه بگویم؟
زیاد بن لبید گفت: بلکه آشکارا بگو! زیرا این پیام موجب شرف و افتخار من است!
 جویبر گفت: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو می‌گوید که دخترت، ذلفاء را به ازدواج جویبر در بیاور.
زیاد گفت: ای جویبر! آیا واقعاً خود رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را به این جهت به سوی من فرستاد؟ 
جویبر گفت: بله، من کسی نیستم که به رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ ببندم.
زیاد گفت: ما دختران خود را جز به ازدواج همتایان خود از انصار درنمی آوریم.
ای جویبر، برگرد تا من خود، با رسول خدا صلی الله علیه و آله ملاقات کنم و عذرم را به ایشان عرض کنم. 

فانصرف جويبر و هو يقول و الله ما بهذا نزل القرآن و لا بهذا ظهرت نبوة محمد ص فسمعت مقالته الذلفاء بنت زياد و هي في خدرها «4» فأرسلت إلى أبيها ادخل إلي فدخل إليها فقالت له ما هذا الكلام الذي سمعته منك تحاور به جويبرا فقال لها ذكر لي أن رسول الله ص أرسله و قال يقول لك رسول الله ص زوج جويبرا ابنتك الذلفاء 
فقالت له و الله ما كان جويبر ليكذب على رسول الله ص بحضرته فابعث الآن رسولا يرد عليك جويبرا 
فبعث زياد رسولا فلحق جويبرا فقال له زياد يا جويبر مرحبا بك اطمئن حتى أعود إليك

پس جویبر برگشت، در حالی که با خود می‌گفت: نه قرآن بدین امر نازل شده و نه نبوت محمد صلی الله علیه و آله برای چنین چیزی ظهور یافته است.
 ذلفاء،در حالی که در سراپرده خویش بود این سخن جویبر را شنید. از این رو، به سوی پدرش پیغام فرستاد که نزد من بیا؛ پس پدرش بر او وارد شد و ذلفاء به وی گفت: این چه سخنی بود که از تو شنیدم و داشتی به جویبر می گفتی؟
پدرش گفت: جویبر به من گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را فرستاده است و گفت که ایشان می‌فرماید که دخترت ذلفاء را به ازدواج جویبر درآور. 
دختر در پاسخ گفت: به خدا سوگند، جویبر کسی نیست که به رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ ببندد. پس کسی را بفرست تا جویبر را به سوی تو باز گرداند.
 زیاد، فرستاده ای گسیل داشت که به جویبر رسید و او را برگرداند؛ زیاد به او گفت: ای جویبر! خوش آمدی. آسوده باش تا به سوی تو بازگردم.

ثم انطلق زياد إلى رسول الله ص فقال له بأبي أنت و أمي إن جويبرا أتاني برسالتك و قال إن رسول الله ص يقول لك زوج جويبرا ابنتك الذلفاء فلم ألن له بالقول و رأيت لقاءك و نحن لا نتزوج إلا أكفاءنا من الأنصار فقال له رسول الله ص يا زياد- جويبر مؤمن و المؤمن كفو للمؤمنة و المسلم كفو للمسلمة فزوجه يا زياد و لا ترغب عنه قال فرجع زياد إلى منزله و دخل على ابنته فقال لها ما سمعه من رسول الله ص فقالت له إنك إن عصيت رسول الله ص كفرت فزوج جويبرا فخرج زياد فأخذ بيد جويبر ثم أخرجه إلى قومه فزوجه على سنة الله و سنة رسوله ص و ضمن صداقه

سپس زیاد به سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله رهسپار شد و به ایشان عرضه داشت: پدر و مادرم به فدایت. همانا جویبر پیام شما را نزد من آورد و گفت که رسول خدا می فرماید که دخترت، ذلفاء را به ازدواج جویبر درآور. پس من هم در گفتارم با او ملایمت نکردم و بهتر دیدم که شما را ملاقات کنم؛ راستش ما جز با همتایان خود از انصار، با دیگران ازدواج نمی کنیم.
 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: ای زیاد! جویبر مردی مؤمن است و مرد مؤمن، همسان زن مؤمن است و شخص مسلمان همتای زن مسلمان. پس ای زیاد! او را به ازواج دخترت درآور و از او روی مگردان.
زیاد به منزلش بازگشت و به نزد دخترش رفته و و هر آنچه را که از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بود برایش بازگو کرد.
 دختر گفت: اگر از پیامبر سرپیچی کنی، کافر می‌شوی. ازاین رو، مرا به ازدواج جویبر در آور.
پس زیاد، جویبر را به میان قوم خود برد و دخترش را به سنت خدا و رسول او به ازواج جویبر درآورد و مهریه‌اش را برعهده گرفت.

قال فجهزها زياد و هيئوها ثم‏ أرسلوا إلى جويبر فقالوا له أ لك منزل فنسوقها إليك فقال و الله ما لي من منزل قال فهيئوها و هيئوا لها منزلا و هيئوا فيه فراشا و متاعا و كسوا جويبرا ثوبين و أدخلت الذلفاء في بيتها و أدخل جويبر عليها معتما «1» فلما رآها نظر إلى بيت و متاع و ريح طيبة قام إلى زاوية البيت فلم يزل تاليا للقرآن راكعا و ساجدا حتى طلع الفجر فلما سمع النداء خرج و خرجت زوجته إلى الصلاة فتوضأت و صلت الصبح فسئلت هل مسك فقالت ما زال تاليا للقرآن و راكعا و ساجدا حتى سمع النداء فخرج فلما كانت الليلة الثانية فعل مثل ذلك و أخفوا ذلك من زياد فلما كان اليوم الثالث فعل مثل ذلك فأخبر بذلك أبوها فانطلق إلى رسول الله ص فقال له بأبي أنت و أمي يا رسول الله أمرتني بتزويج جويبر و لا و الله ما كان من مناكحنا «2» و لكن طاعتك أوجبت علي تزويجه فقال له النبي ص فما الذي أنكرتم منه قال إنا هيأنا له بيتا و متاعا و أدخلت ابنتي البيت و أدخل معها معتما فما كلمها و لا نظر إليها و لا دنا منها بل قام إلى زاوية البيت فلم يزل تاليا للقرآن راكعا و ساجدا حتى سمع النداء فخرج ثم فعل مثل ذلك في الليلة الثانية و مثل ذلك في الثالثة و لم يدن منها و لم يكلمها إلى أن جئتك و ما نراه يريد النساء فانظر في أمرنا

زیاد جهاز آن دختر را فراهم کرده و وی را آماده کرد. سپس در پی جویبر فرستاد و به او گفت: آیا خانه ای داری که این دختر را بدانجا روانه سازیم؟ 
جویبر گفت: به خدا سوگند، من هیچ منزلگاهی ندارم!
ازاین رو، آنها منزلی برایش فراهم کردند و بستری برایش تدارک دیدند و دو لباس خوب بر تن جویبر پوشاندند و ذلفاء را به خانه اش بردند و جویبر را هم شب هنگام بر او داخل کردند!
پس جویبر همین که آن عروس را دید به آن خانه و وسایل و بوی خوش نگاهی کرد و سپس به گوشه ای از خانه رفت و همواره در رکوع و سجود به قرائت قرآن مشغول شد تا آن هنگام که طلوع فجر و وقت اذان صبح شد! همینکه صدای اذان را شنید [برای نماز] از خانه خارج شد و همسرش نیز به نماز رفت و وضو گرفت و نماز صبح به جای آورد.
از او پرسیدند: آیا تو را لمس کرد؟
پس ذلفاء گفت: راستش وی همواره مشغول قرائت قرآن و در حال رکوع و سجود بود تا آن وقتی که صدای اذان را شنید و بیرون رفت!
شب دوم هم که فرا رسید جویبر دوباره نظیر آنچه که در شب اول انجام داده بود را از سر گرفت! 
أهل آن دختر این مسأله را از زیاد مخفی کردند.
أما وقتی که شب سوم هم همان کارها را کرد این مسأله را به پدر دختر خبر دادند و او نیز زیاد نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله رفت و گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! به من فرمودید که دخترم را به ازدواج جویبر در بیاورم، در حالی که وی هم تراز ما نبود، ولی اطاعت و فرمان برداری از شما بر من واجب نمود که او را به ازدواج دخترم در بیاورم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: چه چیز بدی از او دیدی؟
زیاد گفت: همانا ما برای او خانه ای با وسایل زندگی فراهم کردیم و دخترم را نیز بدان خانه رهسپار نمودیم و جویبر را هم شب هنگام همراه او به آن خانه داخل ساختیم، ولی جویبر اصلا با او حرف هم نزده و نگاهش هم نکرده و اصلا نزدیک او هم نرفته! بلکه فقط رفته در گوشه خانه، همواره در تلاوت قرآن و رکوع و سجود به سر برده تا آن وقتی که صدای اذان را شنیده و برای نماز بیرون رفته و شب دوم هم همانطور رفتار کرده و شب سوم هم همان کار را انجام داده و نه به او نزدیک شده و نه اصلا یک کلمه با او حرف زده! تا همین الان که نزد شما آمدم و اصلا به نظر نمی رسد که وی به زنها تمایلی داشته باشد! خلاصه خود شما به این مسأله ما رسیدگی بفرمایید!

فانصرف زياد و بعث رسول الله ص إلى جويبر فقال له أ ما تقرب النساء فقال له جويبر أ و ما أنا بفحل بلى يا رسول الله إني لشبق نهم إلى النساء «3» فقال له رسول الله ص قد خبرت بخلاف ما وصفت به نفسك قد ذكر لي أنهم هيئوا لك بيتا و فراشا و متاعا و أدخلت عليك فتاة حسناء عطرة و أتيت معتما فلم تنظر إليها و لم تكلمها و لم تدن منها فما دهاك إذن‏ «4» فقال له جويبر يا رسول الله دخلت بيتا واسعا و رأيت فراشا و متاعا و فتاة حسناء عطرة و ذكرت حالي التي كنت عليها و غربتي و حاجتي و وضيعتي و كسوتي مع الغرباء و المساكين فأحببت إذ أولاني الله ذلك أن أشكره على ما أعطاني و أتقرب إليه‏ بحقيقة الشكر فنهضت إلى جانب البيت فلم أزل في صلاتي تاليا للقرآن راكعا و ساجدا أشكر الله حتى سمعت النداء فخرجت فلما أصبحت رأيت أن أصوم ذلك اليوم ففعلت ذلك ثلاثة أيام و لياليها و رأيت ذلك في جنب ما أعطاني الله يسيرا و لكني سأرضيها و أرضيهم الليلة إن شاء الله فأرسل رسول الله ص إلى زياد فأتاه فأعلمه ما قال جويبر فطابت أنفسهم قال و وفى لها جويبر بما قال ثم إن رسول الله ص خرج في غزوة له و معه جويبر فاستشهد رحمه الله تعالى فما كان في الأنصار أيم أنفق منها بعد جويبر

زیاد این را گفت و برگشت.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جویبر را خواست و به او فرمود: آیا به زنان نزدیک نمی شوی؟ 
جویبر عرضه داشت: مگر من مرد نیستم؟ بلی ای رسول خدا! من بسیار هم به زنان میل دارم!
حضرت فرمودند: به من خلاف این را خبر داده اند! به من گفته اند که خانواده همسرت برای تو خانه ای و بستری و وسایلی فراهم کرده اند، و دختر جوان زیباروی عطرآگینی را بر تو داخل کرده اند و تو هم شب هنگام به نزد او رفته ای و اصلا نه بدو نگاه کرده ای و نه با او سخن گفته ای و نه اصلا به او نزدیک شده ای! پس چه بر سر تو آمده و مشکل چیست؟
 جویبر عرضه داشت: ای رسول خدا! به خانه وسیعی داخل شدم و بستری را دیدم و وسایلی و دختر زیباروی عطرآگینی را دیدم و با دیدن آنها، روزگار غربت و نیازمندی‌ام و دوران همنشی ام با غریبان و مساکین را به یاد آوردم. ازاین رو، دوست داشتم حال که خداوند این نعمت را به من داده او را برای این نعمت‌های که به من عطا فرموده شکر کنم و به حقیقت شکر و سپاس به او تقرب جویم؛ این بود که به گوشه ای از خانه رفتم و مدام در رکوع و سجود به تلاوت قرآن پرداختم تا آن هنگام که صدای اذان صبح را شنیدم و به نماز رفتم و همین که صبح کردم چنین به نظرم رسید که آن روز را روزه بگیرم و این کار را سه روز و سه شب تکرار کردم و البته این را در قبال آنچه که خداوند به من عطا فرموده بسیار کم می دانم؛ ولی إن شاء الله آن دختر را راضی خواهم ساخت و امشب او را راضی خواهم نمود. 
این شد که رسول خدا صلی الله علیه وآله کسی را به سوی زیاد فرستاد و او را از گفته جویبر آگاه کرد و خانواده زیاد از این خبر خوشحال شدند. 
پس حضرت فرمود: 
جویبر نیز به آنچه گفته بود وفا کرد. 
سرانجام، رسول خدا صلی الله علیه وآله در غزوه ای خارج شده و جویبر نیز همراهشان بود و در آن غزوه به شهادت رسید.
و البته که ذلفاء خیلی زود بیوه شد... أما هیچ زن بیوه ای از أنصار مثل ذلفاء مورد توجه نبود... و هیچ زن دیگری از انصار نبود که تا این حد أشراف آن بلاد به ازدواج با او مایل بوده باشند... 


 

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.