عاق والدین!

هفته پنجاهم

عاق والدین!

07:25

متن داستان

آدم هایی هستند.. که شب و روز در تلاشند تا راحتی عده ای دیگر را فراهم‌ بياورند.. چه شب هایی که بیدارند تا آن عده دیگر را از سختی های زمانه نجات بدهند.
 همیشه آن عده دیگر را بر خود ترجیح می دهند.. و تمام حیات خود را وقف پیشرفت آن عده دیگر می‌کنند.. بدون اینکه حقوقی را از آن عده دیگر طلب کنند.. و یا منتی بر آنها گذاشته باشند.. 
اما آن عده دیگر.. اغلب با بی مهری و بی وفایی پاسخ این آدم ها را می دهند.. تنهایشان می گذارند.. و فراموششان می‌کنند.. و چه بسا گاه.. تبدیل به تهدیدی برای حیات همین آدم ها می شوند.. 
برای آن عده دیگر.. این آدم ها.. گاه به اندازه یک غریبه.. و یک رهگذر خیابان پشت خانه شان هم اهمیت ندارند.. 
و در طول تاریخ.. نه آن عده دیگر دست از نامهربانی و ظلم به این آدمها دست کشیدند.. و نه این آدمها از خوبی کردن به آن عده دیگر خسته شدند.. 
یعنی..
آیا وقتش نیست که ما عده دیگر.. سراغ آن آدمها برویم و محکم بغلشان کنیم و برای همه بی محلی ها..و همه کوتاهی هایمان.. های های روی شانه مهربان آن آدم ها گریه کنیم؟
وقتش نیست که آن عده دیگر به خودشان بيايند و بدانند که این اغماض.. و این رها کردن ها.. چه تازيانه های دردناکی شده و بزودی کمانه می‌کنند و پشت خودشان را می نوازند؟ 
داستان امروز ما.. داستان یکی از همین عده دیگرهاست..  که قدر محبت آن آدمها را ندانست.. و خیلی زود.. مکافات این بی وفایی را دید.. 

با هم.. و در کنار این آدم‌های مهربان.. به داستان این هفته گوش کنیم.. 

انَّ شَیْخاً کَبِیراً جَاءَ بِابْنِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الشَّیْخُ یَبْکِی وَ یَقُولُ
 یَا رَسُولَ اللَّهِ ابْنِی هَذَا غَذَوْتُهُ صَغِیراً وَ مُنْتُهُ [۱] طِفْلًا عَزِیزاً وَ أَعَنْتُهُ [۲] بِمَالِی کَثِیراً حَتَّی اشْتَدَّ أَزْرُهُ [۳] وَ قَوِیَ ظَهْرُهُ وَ کَثُرَ مَالُهُ وَ فَنِیَتْ قُوَّتِی وَ ذَهَبَ مَالِی عَلَیْهِ وَ صِرْتُ مِنَ الضَّعْفِ إِلَی مَا تَرَی [۴] فَلَا یُوَاسِینِی بِالْقُوتِ الْمُمْسِکِ لِرَمَقِی


در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ضمن حدیثی طولانی نقل شده که ایشان فرمودند: 

[روزی از روزها] پیرمردی گریه کنان، همراه پسرش به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرضه داشت: 

ای رسول خدا! این پسرم را در کودکی غذا دادم و آن گونه که با یک کودک عزیز رفتار می‌کنند، با او مهربانی کردم. و با مالم بسیار به او کمک کردم تا آنکه قوّت گرفت و مالش زیاد شد. 
ولی من قوّت خودم را از میان بردم و مالم را در راه او به باد دادم؛ و به این حد از ضعف و ناتوانی رسیدم که می‌بینید، ولی او اکنون حتی به قدر یک قوت بخور و نمیر هم به من نمی دهد.. که با آن جان و نیرویی بگیرم..

 فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِلشَّابِّ مَا ذَا تَقُولُ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا فَضْلَ مَعِی عَنْ قُوتِی وَ قُوتِ عِیَالِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِلْوَالِدِ مَا تَقُولُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ أَنَابِیرَ [۵] حِنْطَةٍ وَ شَعِیرٍ وَ تَمْرٍ وَ زَبِیبٍ وَ بِدَرَ [۶] الدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِیرِ وَ هُوَ غَنِیٌّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِلِابْنِ مَا تَقُولُ قَالَ الِابْنُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی شَیْ ءٌ مِمَّا قَالَ

رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن جوان فرمود: درباره سخنان پدرت چه می‌گویی؟
 جوان گفت: ای رسول خدا! آنچه دارم به اندازه قوت خود و زن و بچه‌ام است، نه زیادتر.
 پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به پدر جوان گفت: در جواب او چه می‌گویی؟

 پدر جوان گفت: ای رسول خدا! او غنی و توانگر است. انبارهای گندم و جو، خرما و کشمش و کیسه های درهم و دینار زیادی دارد.

 رسول خدا صلی الله علیه و آله به 
پسر گفت: جواب تو چیست؟
 پسر گفت: ای پیامبر! من هیچ کدام از چیزهایی که او گفت را ندارم

 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اتَّقِ اللَّهَ یَا فَتَی وَ أَحْسِنْ إِلَی وَالِدِکَ الْمُحْسِنِ إِلَیْکَ یُحْسِنِ اللَّهُ إِلَیْکَ قَالَ لَا شَیْ ءَ لِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَنَحْنُ نُعْطِیهِ عَنْکَ فِی هَذَا الشَّهْرِ فَأَعْطِهِ أَنْتَ فِیمَا بَعْدَهُ
 
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای جوان! از خدا بترس و به پدرت که نسبت به تو احسان و خوبی کرد، نیکی کن تا خداوند هم در عوض به تو احسان فرماید.
 جوان گفت: من چیزی ندارم.
 حضرت پیامبر فرمودند: ما در این ماه به جای تو، به او عطا میکنیم ولی از ماه‌های بعد، تو خود این کار را کن.

وَ قَالَ لِأُسَامَةَ أَعْطِ الشَّیْخَ مِائَةَ دِرْهَمٍ نَفَقَةً لِشَهْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ عِیَالِهِ فَفَعَلَ فَلَمَّا کَانَ رَأْسُ الشَّهْرِ جَاءَ الشَّیْخُ وَ الْغُلَامُ وَ قَالَ الْغُلَامُ لَا شَیْ ءَ لِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَکَ مَالٌ کَثِیرٌ وَ لَکِنَّکَ الْیَوْمَ تُمْسِی وَ أَنْتَ فَقِیرٌ وَقِیرٌ [تصیر] أَفْقَرُ مِنْ أَبِیکَ هَذَا لَا شَیْ ءَ لَکَ

سپس به اُسامه _که پسر پسرخوانده ایشان بود_ فرمود:
 برای مخارج او و زن و بچه اش در این ماه به پیرمرد صد درهم بده.
اسامه نیز دستور پیامبر را انجام داد.
 پس از یک ماه، پیرمرد و پسرش به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند.
 پسر [این بار هم] گفت: من چیزی ندارم.
 پیامبر فرمود: تو مال زیادی داری، ولی از امروز دیگر فقیر و بیچاره خواهی شد. حتی تهی دست تر از پدرت و طوری خواهی شد که هیچ چیزی نداشته باشی…

 فَانْصَرَفَ الشَّابُّ فَإِذَا جِیرَانُ أَنَابِیرِهِ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَیْهِ یَقُولُونَ حَوِّلْ هَذِهِ الْأَنَابِیرَ عَنَّا فَجَاءَ إِلَی أَنَابِیرَ وَ إِذَا الْحِنْطَةُ وَ الشَّعِیرُ وَ التَّمْرُ وَ الزَّبِیبُ قَدْ نَتُنَ جَمِیعُهُ وَ فَسَدَ وَ هَلَکَ وَ أَخَذُوهُ بِتَحْوِیلِ ذَلِکَ عَنْ جِوَارِهِمْ فَاکْتَرَی أُجَرَاءَ بِأَمْوَالٍ کَثِیرَةٍ فَحَوَّلُوهُ وَ أَخْرَجُوهُ بَعِیداً عَنِ الْمَدِینَةِ ثُمَّ ذَهَبَ یُخْرِجُ إِلَیْهِمُ الکری (الْکِرَاءَ) مِنْ أَکْیَاسِهِ الَّتِی فِیهَا دَرَاهِمُهُ وَ دَنَانِیرُهُ فَإِذَا هِیَ قَدْ طُمِسَتْ وَ مُسِخَتْ حِجَارَةً وَ أَخَذَهُ الْحَمَّالُونَ بِالْأُجْرَةِ فَبَاعَ مَا کَانَ لَهُ مِنْ کِسْوَةٍ وَ فُرُشٍ وَ 
دَارٍ وَ أَعْطَاهُمْ فِی الْکِرَاءِ وَ خَرَجَ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ صِفْراً ثُمَّ بَقِیَ فَقِیراً وَقِیراً لَا یَهْتَدِی إِلَی قُوتِ یَوْمِهِ فَسَقُمَ لِذَلِکَ جَسَدُهُ وَ ضَنِیَ

پس آن جوان برگشت و ناگهان دید که آن همسايه های نزدیک این انبارهای گندم و جو و خرما و کشمش، آمدند و گرد او جمع شدند و به او می‌گفتند که این انبارها را از محله ما به جای دیگری منتقل کن. 
جوان به سوی انبارها رفت و متوجه شد تمام گندم، جو، خرما و کشمش انبارها، گندیده و از بین رفته اند. 
همسایه‌ها او را وادار کردند که بار انبارها را از کنار آنان به جای دیگری ببرد. 
پسر برای انجام این کار، باربرهایی را با دست مزد زیادی به کار گرفت. باربرها، انبارها را خالی کردند و به منطقه دوری از شهر بردند. 
هنگامی که جوان خواست کرایه آن‌ها را از درهم و دینار بپردازد، ناگهان متوجه شد که همه سکه‌ها از بین رفته و تبدیل به سنگ شده اند.
 باربرها وقتی که فهمیدند او دیگر پولی ندارد، در گرفتن دست مزد 
خود پافشاری کردند. 
او هر آنچه که داشت.. از لباس و فرش و رختخواب و خانه خود را فروخت و کرایه باربرها را پرداخت، به طوری که دیگر هیچ چیز برایش باقی نماند و صفر صفر شد. 
و سرانجام پسر به گونه ای تهی دست و بدبخت شد که دیگر نمی توانست حتی غذای روزانه خودش را به دست آورد. ازاین رو، بدنش بیمار و بسیار لاغر شد.


 فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا أَیُّهَا الْعَاقُّونَ لِلْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ اعْتَبِرُوا وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ کَمَا طُمِسَ فِی الدُّنْیَا عَلَی أَمْوَالِهِ فَکَذَلِکَ جُعِلَ بَدَلُ مَا کَانَ أُعِدَّ لَهُ فِی الْجَنَّةِ مِنَ الدَّرَجَاتِ مُعَدّاً لَهُ فِی النَّارِ مِنَ الدَّرَکَاتِ
پس رسول خدا صلی الله علیه وآله در این زمینه فرمود: 
ای عاق شدگان پدر و مادر! عبرت بگیرید و بدانید هم چنان که آن جوان در دنیا اموالش نابود شد، در آخرت نیز به جای آن درجات بهشتی که برای او تدارک دیده شده بود دَرَک هایی در آتش را برای او آماده ساختند 


آی عده دیگر.. قدر این آدم ها را بدانیم.. پیش از آنکه عده دیگری از ما انتقام بگيرند.. و دچار مکافاتی شویم که حاصل کوتاهی خود ما بوده است.. 

آی عده دیگر.. 


----------

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.