کلید حل مشکلات

هفته پنجاه وپنجم

کلید حل مشکلات

06:58

متن داستان

خیلی وقت ها که دلتنگیم و دشواری های زندگی ساعت های تلخی را برای ما رقم می زنند. ساعت ها با خودمان درباره راه هایی برای برون رفت از این وضعیت صحبت می کنیم فکر می کنیم و به درست یا به غلط به نتایجی هم می رسیم. فارغ از اینکه آیا چنین نتیجه ای  واقعا به گشایشی ختم خواهد شد یا نه.
و چه بسا اگر نتیجه ای حاصل نشد، خیلی زود خود همین راه غلط هم دشواری ها و موانع دیگری را سر راه ما قرار خواهد داد و کار از آنچه بود پیچیده تر و اوضاع از همیشه بغرنج تر خواهد شد. 
چه باید کرد؟ و به حرف چه کسی باید اعتماد کرد؟ 
یعنی کسی برای این دشواری های ما نسخه ای نپیچیده؟ 
داستان امروز ما حکایت پیرمردی است که طوفان مصیبت ها کشتی زندگی او را  بدجوری به گرداب حوادث سپرده بود اما نسخه ای از ناخدا خیلی زود او را به ساحل امن و پر طراوتی رساند. 
نسخه ای که برای همه ما آن هم در این زمانه پر تلاطم و لبریز از درد می تواند راهگشا باشد.
با هم حکایت این پیرمرد را می شنویم. 

کلید حل مشکلات

قطب راوندی _که از علمای بزرگ و بسیار با تقوای ما در  بین سالهای 500 تا 600 هجری قمری بود_ در کتاب الدعوات خودش از ابن عباس حکایت این شخص رو نقل کرده.. 
ماجرا از این قرار بود که روزی از روزها.. شخصی به اسم عوف بن مالک أشجعی به نزد پیامبر [صلی الله علیه وآله] آمد و خدمت حضرت عرض کرد که:
 ای رسول خدا! پسرم را دشمن به اسارت گرفته و این مسأله من را به شدت غمگین کرده.. و اصلا صبرم تمام شده [و نمی دانم چه کنم]؛ شما چه می فرمایی؟

[ظاهرا.. قضیه اینطور بوده که در مشرکین پسر این شخص را _که اسمش سالم بود_ اسیر کرده بودند و او هم در همان اسارت توانسته بود مخفیانه نامه ای به پدرش بنویسد.. و اظهار کرده بود که مشرکین اغلب اوقات او را گرسنه نگه می دارند و در بند نگه می دارند و از پدرش هم خواسته بود که اوضاعش را به پیامبر اطلاع بدهد.. و خلاصه این مسأله برای این پیرمرد گران آمده بود و طاقتش طاق شده بود...
از طرفی هم این پیرمرد دیگر پیر شده بود و قدرت بر کار نداشت.. و بدون پسرش گذران زندگی برایش میسر نبود.. و بدون او حتی تهیه نیازهای اولیه هم برایش سخت.. و دشوار شده بود.. 
هم ناراحت پسرش بود و هم گرفتار امور روزانه خویش.. ] 

[حضرت در جواب این پیرمرد که از ایشان درخواست راهکاری کرده بود به او] فرمودند: به تو أمر می‌کنم که [تقوای الهی پیشه کنی و] در هر حالی، زیاد "لا حولَ ولا قُوَّةَ إلّا بالله" بگویی: 
[معنای این ذکر هم زیباست... و واقعا تصور همین قضیه.. خودش آرام بخش است... معنایش این است که اصلا هیچ تغییر و تبدلی.. و در مقابل هیچ نیرو و قدرت و توانگری ای... نیست إلا اینکه به دست خداوند است... اگر او نخواهد.. نه تغییری رخ می دهد و نه توانی به دست می آید.. آدم ها اگر از تغییر.. و از دست دادن چیزی.. اگر از فقر.. و گرفتاری های زندگی.. می ترسند.. و یا اگر.. به دنبال توانگری و نیرو.. و قدرت و عافیت و سلامتی اند.. بدانند.. این امور.. به دست خداست.. و اوست که می تواند هر حول و قوتی را رقم بزند..]

خلاصه به حکایت برگردیم.. 
بعد از پاسخ پیامبر... این پیرمرد برگشت در حالی که در هر حالی می‌گفت: "لا حولَ ولا قُوّةَ إلا بالله"؛ 
[و بالاخره لابد نشسته و خوابیده و حین راه رفتن و غیره... به یاد این ذکر بود.. و به یاد فرموده پیامبر که.. تقوای الهی را رعایت کن]
و پیوسته در همین حال بود... [و این ذکر را رها نکرده بود...] که ناگاه.. [در روزی از روزها با کمال تعجب دید که] پسرش _سالم_ آمد [و] همراهش صد شتر بود!
قضیه از  قرار بود که گویا [این سالم فرصتی به دست آورده بود و گریخته بود و دیده بود که] مشرکان از این شترها غافل شده بودند و [او هم از فرصت نهایت استفاده را کرده بود و] آنها را [با چابکی و زیرکی] سوق داده بود [و به اینجا آورده بود]. 
[ و توانسته بود از دشمنان و مشرکان غنیمت خوبی را عائد خویش کند... 
حالا پیرمرد هم پسرش را داشت.. و هم غنی و مالدار شده بودند...]

پس [این عوف بن مالک] أشجعی [که حتماً از دیدن این اتفاق ها خشنود و شگفت زده بود] نزد رسول خدا [صلی الله علیه وآله] آمد و این [قضیه] را برای حضرت مذکور ساخت.
پس این آیه نازل شد که: 
(...وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب‏...)
[یعنی: هر کس تقوای خدا را پیشه کند.. خداوند برای او راهی [و گشایشی برای برون رفت از آن مشکل و گرفتاری] قرار خواهد داد. و او ار از جایی که گمان ندارد، رزق و روزی عنایت خواهد کرد...]

چه زیبا بود اگر... بجای دست و پا زدن شبانه روزی.. ساعتی از روز را... با توجه به کسی سپری می کردیم.. که یاد او.. و تقوای او.. کلید گشایش همه درهای بسته ماست.. 


الدعوات راوندی [مستدرکات از بحار و مستدرک]، ص296: و قال ابن عباس:‏ جاء عون بن مالك الأشجعي إلى النبي [صلی الله علیه وآله] فقال يا رسول الله! إن ابني قد أسره‏ العدو و قد اشتد غمي و عيل صبري فما تأمرني؟ قال: آمرك أن تكثر من قول "لا حول و لا قوة إلا بالله" في كل حال؛ فانصرف و هو يقول "لا حول و لا قوة إلا بالله" على كل حال فبينا هو كذلك إذ أتاه ابنه معه مائة من الإبل غفل عنها المشركون فاستاقها فأتى الأشجعي رسول الله [صلی الله علیه وآله] فذكر له: ذلك فنزلت هذه الآية و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب.
و در: بحار الأنوار، ج90، ص274 و مستدرک الوسائل، ج5، ص373.

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.