نان، نعمت شگفت انگیزی است. همین نان ساده، چه مراحل عجیبی را پشت سر گذاشته تا به دست ما رسیده است. یک کشاورز، زمینی را شخم زده و دانه هایی را در زیر خاک پنهان کرده و بعد خداوند بارانی را فرستاده و آن دانه ها جوانه زده و بعد از مراقبتهای کشاورز و مصون ماندن از آفت ها و حیوانات و همکاری با مترسک ها بالاخره دانه گندم آماده درو کردن شده است. خلاصه به هر زحمتی حتی با کمک برخی ماشین آلات، خوشه های گندم برداشته شده و دانه ها از سنبله جدا شده و بعدها با انتقال به محلی دیگر به آسیاب کردن آنها پرداخته اند.
اما این تازه وسط راه بود..
دوباره آن آرد.. باید انتقال مییافت.. و باید به دست آقای نانوا میرسید..
آقای نانوا.. با همه ترفندهایی که می داند.. باید آن را.. تبدیل به خمیری کند.. و و در تنور.. و یا دستگاهی که خود آن هم با چه مراحل متعددی آماده شده.. این خمیر را.. به صورتی نانی پخته.. و تحویل ما می دهد..
ولی.. ما. و جامعه ما..
با دیده ای تحقیر آمیز.. نان را.. نانی که حیات ما.. نیرو و نشاط و امنیت ما.. بدان وابسته است را.. نعمت خاصی به شمار نمی آوریم..
دیگر.. ریزه های نان.. و حتی خود نان.. متاع محترمی نیست..
و این.. روند خطرناکی است..
که اگر تغییر نکند.. میتواند. تمدنی را.. به زیر بکشد
شیخ کلینی.. در کتاب شریف الکافی.. از مسعدة بن صدقه از حضرت إمام صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت فرمود:
پیامبر [صلی الله علیه وآله] فرمودند:
نان را گرامی بدارید، چرا که از میان عرش تا به زمین و بسیاری از خلایقی که در روی زمین است، روی آن کار کردهاند [تا به عمل بیاید و به دست ما برسد]!
سپس به کسانی که پیرامونش بودند فرمودند: آیا شما را خبر ندهم؟
آنان گفتند: بلی ای رسول خدا [چنین کنید و خبر دهید ما را] پدران و مادران فدای شما باد!
پس ایشان فرمودند: همانا در میان کسانی که پیش از شما بودند، یک پیامبری بود که به او دانیال گفته می شد و [و روزی از روزها] وی به صاحب یک مِعبَر [و قایقی که با آن به آن سوی رود میرفتند] یک قرص نان داد تا او را [سوار کرده و] عبور دهد.
أما صاحب مِعبَر [قایق یا...] آن قرص نان را پرت کرد و گفت: من با این نان چکار کنم؟! نزد ما گاه نان را با پا لگد میکنند [و زیر دست و پا میگذارند و ارزشی ندارد!]
پس دانیال همین که این عمل [و حرف] را از او دید، دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! نان را گرامی بدار! چرا که ای پروردگارم دیدی که این بنده چه کار کرد و چه گفت!
پس خدای متعال به آسمان وحی فرستاد که باران را [از آنان] حبس نما و به زمین وحی فرستاد که مثل یک خَزَف [و کوزه و گل پخته شده] سفت و سخت باش [که گیاهی از آن نروید].
[حضرت پیامبر] فرمودند: پس دیگر بر آنها باران نبارید تا آنجا که کارشان به جایی رسید که برخی از آنان [بخاطر قحطی و گرسنگی] برخی دیگر را خوردند!
پس وقتی که خدای عزوجل [در این اراده خویش] به آن جایی رسید که از این کار اراده کرده بود [و مقصود حاصل شد] [روزی] زنی به زن دیگری -که هر یک فرزندی داشتند- گفت که: ای فلانی! بیا تا امروز من و تو فرزند مرا بخوریم و وقتی که فردا شد فرزند تو را بخوریم! این زن هم به او گفت: بله [باشد، چنین کنیم].
[قحطی به جایی رسیده بود که حتی مهر مادری از میان رفته بود.. و یک مادر.. داشت به خوردن عزیزترین کس خود می اندیشید]
خلاصه هر دو [این زنان] فرزند [زن اولی] را خوردند و وقتی که بعدتر گرسنه شدند، آن زن دیگری [آنچنان که وعده کرده بودند]خواست که فرزند این زن دیگر را بخورد لیکن این زن بر او امتناع ورزید و به او گفت: نبی خدا میان من و تو [حَکَم و داور] باشد!
پس شکایت خویش را نزد دانیال [علی نبینا وآله وعلیه السلام] بردند و ایشان هم به آن دو فرمود: [یعنی] آیا کار به آنجایی رسیده که من میبینم؟!
آن دو به ایشان گفتند که: بله ای نبی خدا! و [تازه] أمر شدیدتر [و بدتر و سخت تر] از این است!
[حضرت] فرمودند: پس [دانیال] دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! فضل خویش و فضل رحمتت را بر ما برگردان و أطفال و کسانی که خیری در ایشان هست را به گناه آن صاحب آن قایق و أمثال او در مورد نعمتت عقوبت مکن!
[حضرت] فرمودند: پس خدای عزّوجلّ به آسمان دستور داد که: بر زمین ببار و به زمین هم أمر فرمود که: برای خلق من هر آنچه از خیرت را که از ایشان فوت شده بود برویان، چرا که من بخاطر این طفل صغیر بر ایشان رحم کردم.
خداوند.. با ما عهدی نبسته که ما.. و آدمهای عصر ما.. از چنان عقوبتی در امان بوده باشند..
پس نان.. و البته همه نعمت ها را.. گرامی بداریم.
نان.. میتواند.. سرنوشت ملتی را دگرگون سازد..
نیروی شگفت انگیز نان را دست کم نگيريم..