از سود کم نگذر

هفته شصت ویکم

از سود کم نگذر

07:18

متن داستان

شاید برای همه ما پیش آمده باشد که از تجارتی یا از کاری به صرف اینکه سود کمی عاید ما می شده دست کشیده باشیم. 
با خودمان گفته ایم که نه، اینکه پول زیادی نیست. باید به تجارت یا کسب و کارهای بزرگتری و با سودهای سرشاری بپردازیم. 
اما در روایات ما کم شمردن همین کسب ها و معامله های به ظاهر کوچک خودش از عوامل فقر عنوان داشته شده است. 
خدای متعال همه این راه ها و رزق ها را به همانند یک لطف به همه با درجات مختلفی عنایت کرده است و خوار شمردن تک تک این نعمت ها هر قدر هم کوچک باشد کار درستی نیست. 
خود ما وقتی هدیه ای به کسی می دهیم هر چه قدر هم کوچک، دوست نداریم که طرف مقابل آن را کوچک بشمارد یا بخاطر کم بودنش آن را نپذیرد. اما آماده ایم تا کسی را که برای هدیه های کوچک ما ارزش قائل است با هدیه های بزرگتری بنوازیم. 
باید قدر تک تک فرصت ها و نعمت ها.. و رزق هایی را که خدای متعال.. به سوی ما می فرستد را بدانیم.. و شکرگزار باشیم و از کارهای کوچک.. یا تجارت های کم سود نیز.. سر باز نزنیم.. 
تا با این شکرگزاری.. درهای بزرگتری از نعمت را به روی خویش باز نماییم.. 

شیخ کلینی در کتاب معتبر الکافی از إسحاق بن عمار روایت کرده که گفت: 
شنیدم که أَبَا عَبْدِ اَللَّه [إمام صادق علیه السلام] می فرمودند: 
سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُرَازِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: 
مَنْ طَلَبَ قَلِيلَ اَلرِّزْقِ كَانَ ذَلِكَ دَاعِيَهُ إِلَى اِجْتِلاَبِ كَثِيرٍ مِنَ اَلرِّزْقِ [وَ مَنْ تَرَكَ قَلِيلاً مِنَ اَلرِّزْقِ كَانَ ذَلِكَ دَاعِيَهُ إِلَى ذَهَابِ كَثِيرٍ مِنَ اَلرِّزْقِ ].
هر کس قلیل از رزق را طلب کند [و از طلب آن سر باز نزند] همین کار او، وی را به جلب [و به دست آوردنِ] مقدارِ فراوانی از رزق فرا خواهد خواند و [لیکن] هر کس که [تحصیلِ] مقدار کم از رزق را رها کند [و بخاطر کم بودنش از تحصیل همان مقدار از رزق قلیل هم سر باز زند] این کار، وی را به سمت از دست دادن مقدار فراوانی از رزق فرا خواهد خواند.
الکافي  ,  الجزء ۵  ,  الصفحة ۳۱۱  
و باز از مردی که وی را حسین جمّال نامیده حکایتی را از همین اسحاق بن عمار _که از شیعیان ثروتمند روزگار خویش بود نقل کرده که با هم می شنویم: 
حسین جمال می گوید: 
روزی از روزها..  إسحاق بن عمّار را دیدم در حالی که کیسه و همیانش را بسته بود و می خواست بلند شود که [ناگاه] شخصی نزد او آمد که در ازای یک دینار درهم هایی را می خواست [و در واقع می خواست دینارش را به درهم تبدیل کند].
[آن قدیم ها.. که حساب بانکی و کارت و این چیزها نبود.. و اسکناس های کاغذی و اینطور مسائل معنا نداشت.. مردم.. سکه های طلا یا همان دینار و سکه های نقره یا همان درهم را داخل کیسه هایی می گذاشتند و با گره هایی سر کیسه را می بستند و به نحو خاصی آن را با شالی و یا کمربندی آن را به دور کمر خویش می بستند.. و هر جا لازم بود.. همه این تشکیلات را دوباره از هم باز می کردند.. و بالاخره باز و بسته کردنش به راحتی کیف های ما نبود.. و به قول ما.. داستان داشت.. 
دینارهای قدیم هم اشبه به تراول چک های امروزی ما بود.. و از یک مثقال طلا ساخته شده بود.. هرچند که شاید دیگر تراول ها هم ابهت اسکناس های هزاری قدیم را ندارند.. اما به هر حال.. معمولا برای هزینه کردن و خریدهای خرد.. فرد.. آن را.. به درهم های نقره تبدیل می کرد..]
به قصه برگردیم..  
[بعد از اینکه آن مرد از اسحاق بن عمار خواست تا آن دینار را برای او تبدیل به درهم کند، اسحاق دوباره نشست و] کیسه اش را [دوباره] باز کرد و در ازای یک دینار درهم هایی را به او داد. 
[حسین جمال] می گوید: [وقتی این صحنه را از او دیدم رو کردم] به او گفتم: سبحان الله! فضل [و سودِ] این دینار مگر چقدر بود [که تو خودت را متعرض کسب آن کردی]؟! 
پس اسحاق [بن عمار] گفت: من این کار را بخاطر رغبت [و میلم] به سود یک دینار انجام ندادم، ولیکن شنیدم که أبو عبد الله [إمام صادق علیه السلام] می فرمودند: 
هر کس که مقدار قلیل از رزق را کم [و حقیر] بشمارد، از مقدار فراوان [از رزق] محروم خواهد ماند.

البته جناب کلینی در روایت دیگری این ماجرا را با تفصیل های دیگری هم نقل کرده است.. در کتاب الکافی آورده که: 
علی بن بلال از حسن بن بسّام جمّال روایت کرده که گفت: 
[روزی از روزها] نزد إسحاق بن عمار صیرفی بودم که مردی آمد. [صیرفی در زبان عربی به معنای صراف است.. که نشان می دهد اسحاق بن عمار به کار صرافی نیز مشغول بوده است و شاید شغل اصلی او همین بوده که بیشتر به این نام شناخته شده است] 
[خلاصه این حسن بن بسام گفت که مردی به نزد اسحاق بن عمار آمد] و در إزای یک دینار مقداری غله می‌خواست، و حال آنکه او درب دکان را بسته بود و کیسه [دخلش] را هم مهر کرده بود! 
پس [دوباره همه قفل و چفت های] مغازه را گشود و کیسه را هم باز کرد و] به این شخص در ازای یک دینار غله‌ای داد.
به او گفتم: وای بر تو ای اسحاق! چه بسا [روزهایی بوده که] از کِشتی برای تو یک ملیون درهم برایت آورده شده [و تو در غناء و توانگری بدین درجه از ثروت هستی (که با این مبالغ هنگفت سر و کار داری) ولی اما باز چنین می کنی [و به خاطر فروش فقط یک دینار غله دوباره مغازه و کیسه و دخلت را باز می کنی]؟]
[حسن بن بسام جمال] گفت: پس [اسحاق بن عمار در جواب این سخنم] به من گفت: 
یعنی تو گمان داری که برای من این کار چنین بوده؟ [و مثلا من از روی حریص بودن بر طلب دنیا چنین کردم]؟ لیکن [قضیه اینطور نیست؛ بلکه بخاطر این است که] من شنیدم که أبو عبد الله [إمام صادق علیه السلام] می فرمودند: 
هر کس مقدار قلیل از رزق [و سود] را کم [و حقیر] بشمارد، از مقدار کثیرِ آن محروم خواهد شد.
سپس [إمام صادق علیه السلام] به من [یعنی اسحاق بن عمار] فرمود: 
مقدار قلیل از رزق را کم [و حقیر و کوچک] مشمار که [در نتیجه] از مقدار فراوان آن محروم شوی.
 

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.