سرنوشتی نزدیک

هفته شصت و پنجم

سرنوشتی نزدیک

07:13

متن داستان

سالهاست، از همان وقت هایی که بیشتر دوران مجله و کتاب و روزنامه بود، و بعدها که رادیو و تلویزیون هم فراگیرتر شد، گاه و بیگاه، و در همین اواخر شاید هر روز، و هر شب، خبرهایی از کشف راه هایی برای درمان فلان بیماری و بهبود فلان نقص جسمی و روحی به گوش همه ما می رسید.
فارغ از همه دروغ ها و بزرگنمایی هایی که درباره درمان بسیاری از بیماری ها بوده و هست، أما با این حال، هنوز، یک درد بی درمان مانده، که هیچ پزشک و محققی، حتی جرأت این را به خود نمی دهد که خبر دروغی را درباره درمان آن منتشر کند.

معضلی که از زمان حضرت آدم تا زمان ما، انسان ها با آن درگیر بوده اند و حتی تلاش های بسیاری در این زمینه کرده اند، و زمین و زمان را به هم دوخته اند، أما خیلی زود، خود همین ها دچار آن شده اند.

کمی که از بچگی ها و روزمرگی ها فاصله می گیریم، و خواه ناخواه، برخی از مبتلایان و قربانیان این بیماری لاعلاج را، در اطرافیان خود می بینیم، دیگر، دنیا برای ما آن رنگ و بوی سابقش را نخواهد داشت.
دیگر، کم کم، خود ما هم، می پذیریم که بالاخره، یک روز، و شاید خیلی زودتر از آنچه تخیل می کردیم، قرار است، با این بیماری دست و پنج نرم کنیم؛ و البته از همین حالا، خود را بازنده این نبرد دانسته ایم.
هیچ جا، چه در فراترین آسمان ها و چه در أعماق زمین، به ما صیانت نخواهد بخشید.
و وقتش که برسد، حتی آن بالاها، تسلیم و پذیرای این تقدیر خواهیم شد.
داستان امروز ما، حکایتی و پرده ای قابل تأمل از این گریزناپذیری است.

در آن قدیم قدیم‌ها، در عراق فعلی ما، پیامبری زندگی می کرد به نام ادریس؛ و مسجدی که امروزه به نام مسجد سهله شناخته می شود، خانه و محل زندگی او بود.
چنین آمده که نام اصلی او أخنوخ بود أما از آنجا که اوقات بسیاری را به مطالعه و قرائت و مدارسه کتب آسمانی می پرداخت به او إدریس گفته شد.
داستان از اینجا آغاز می شود که مدتها و سالها پیش از روزگار او، و پیش از آنکه پیامبری به نام ادریس مبعوث شده باشد، یکی از فرشته ها، که اتفاقا از فرشته های بلندمرتبه و عالی رتبه نیز بود، مورد عتاب خداوند قرار می گیرد و از همین رو، بال های او را برچیدند و او را به جزیره ای از جزائر زمین پایین فرستادند.
این فرشته مدتهای مدیدی را در همانجا ماند؛ تا آن زمانی که إدریس مبعوث شد.
این فرشته گذرش به إدریس رسید و [فرصت را غنیمت شمرد] و به این پیامبر عظیم الشأن إلهی رو کرد و گفت: 
ای پیامبر خدا! تو جایگاه بسیار بالایی نزد خداوند داری؛ پس لطفاً من را پیش خداوند شفاعت کن و از خداوند بخواه تا از من راضی شود و بالهایم را به من بازگرداند.
پس إدریس سه شبانه روز بی وقفه به دعا پرداخت. در این سه روز و سه شب هرگز از نماز باز نایستاد و در این مدت هم روزه اش را افطار نکرد.
سپس، بعد از این سه روز و سه شب، در هنگام سحر، که از ساعت های مهم اجابت دعاست، قضیه این فرشته را مطرح کرد و از حاجت او را از خداوند درخواست نمود و خداوند نیز درخواست او را قبول نمود و بالهای این فرشته را به او بازگرداند.
فرشته با خوشحالی به نزد إدریس آمد و به ایشان گفت که: همانا درخواست تو از سوی خدای متعال عطا شد و بالهای من به من برگشت؛ و من دوست دارم که این لطف تو را جبران کنم؛ پس اگر حاجت و درخواستی از خود من داری به من بگو تا آن را انجام دهم. آیا مطلبی و کاری هست؟
إدریس گفت: بله! حاجتی دارم! دوست دارم فرشته مرگ را ببینم. آیا می توانی او را به من نشان دهی؟ دوست دارم من را به آسمان بالا ببری تا او را ببینم و با او أنس بگیرم! تا شاید کمی آرامش یابم؛ چون واقعا با یاد فرشته مرگ، دیگر زندگی برای من گوارا نیست.
پس این فرشته، که بالهای خودش را باز کرد و به ادریس گفت که روی بالهایش سوار شود و ایشان هم بالای او پرید و به سوی آسمان دنیا و در جستجوی فرشته مرگ بالا رفت.
رفت و رفت و رفت؛ أمام به او گفتند که باید باز هم بالاتر بروی؛ و دوباره بالا رفتند تا آنکه در جایی میان آسمان چهارم و پنجم فرشته مرگ را ملاقات کردند.
فرشته مرگ با دیدن ادریس در آنجا بسیار متعجب شده بود و سرش را با حالت تعجب تکان می داد و چهره در هم کشیده بود.
فرشته ای که ادریس را سوار کرده بود و حتی خود ادریس که متوجه این حالت فرشته مرگ شد و به او سلام کردند و گفتند: چه شده که می بینیم چهره در هم کشیده ای؟ و عبوس به نظر میرسی؟ چیزی شده؟
فرشته مرگ لب به سخن گشود گفت: تعجب من بخاطر این است که مدتی پیش من در زیر سایه عرش خداوند بودم که ناگاه خداوند به من دستور داد که در بین آسمان چهارم و پنجم روح یکی از آدمیان را باید قبض کنم. روح تو را ای ادریس.
به پروردگارم عرض کردم که: آخر این چطور ممکن است؟ و حال آنکه اندازه آسمان چهارم خودش به اندازه پیمون 500 سال راه است و از آسمان چهارم تا آسمان سوم هم به اندازه پانصد سال راه است و از آسمان سوم به آسمان دوم هم پانصد سال راه است و بین هر آسمانی پانصد سال راه است؟! آخر چطور چنین چیزی خواهد بود؟ 
إدریس وقتی سخن فرشته مرگ را شنید گویی شنیدن این مطلب برایش گران آمد و از شنیدن این سخن شوکه شد و از بالای بالهای فرشته افتاد و در همان حال فرشته مرگ جان او را گرفت. 

گاهی، به جایی می رویم، تا از چیزی دور باشیم، و حال آنکه، همان چیزی را که می خواهیم از آن دور باشیم، در همانجا، ایستاده و منتظر ماست.
چه کسی می داند، فردای ما، آبستن کدامین حادثه است؟ 
باید آماده شد.
کوچ نزدیک است.
تفسير القمي ؛ ج‏2 ؛ ص51
و قوله: و اذكر في الكتاب إدريس إنه كان صديقا نبيا و رفعناه مكانا عليا
فإنه حدثني أبي عن محمد بن أبي عمير عمن حدثه عن أبي عبد الله ع قال‏ إن الله تبارك و تعالى غضب على ملك من الملائكة- فقطع جناحه و ألقاه في جزيرة من جزائر البحر- فبقي ما شاء الله في ذلك البحر- فلما بعث الله إدريس‏ جاز ذلك الملك إليه فقال: يا نبي الله ادع الله أن يرضى عني- و يرد علي جناحي، قال نعم- فدعا إدريس فرد الله عليه جناحه و رضي عنه- قال الملك لإدريس أ لك إلي حاجة قال: نعم أحب أن ترفعني إلى السماء- حتى أنظر إلى ملك الموت فإنه لا عيش لي مع ذكره، فأخذه الملك على جناحه- حتى انتهى به إلى السماء الرابعة- فإذا ملك الموت يحرك رأسه تعجبا- فسلم إدريس على ملك الموت و قال له: ما لك تحرك رأسك قال: إن رب العزة أمرني- أن أقبض روحك بين السماء الرابعة و الخامسة فقلت: يا رب و كيف هذا- و غلظ السماء الرابعة مسيرة خمسمائة عام- و من السماء الرابعة إلى السماء الثالثة- مسيرة خمسمائة عام- و من السماء الثالثة إلى الثانية- خمسمائة عام- و كل سماء و ما بينهما كذلك- فكيف يكون هذا- ثم قبض روحه بين السماء  الرابعة و الخامسة- و هو قوله‏ و رفعناه مكانا عليا قال: و سمي إدريس لكثرة دراسته الكتب‏

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص257
 عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ ع أَنَّ مَلَكاً مِنْ مَلَائِكَةِ اللَّهِ كَانَتْ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْزِلَةٌ عَظِيمَةٌ فَتُعُتِّبَ عَلَيْهِ‏ «2» فَأُهْبِطَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ فَأَتَى إِدْرِيسَ‏ ع فَقَالَ إِنَّ لَكَ مِنَ اللَّهِ مَنْزِلَةً فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ فَصَلَّى ثَلَاثَ لَيَالٍ لَا يَفْتُرُ وَ صَامَ أَيَّامَهَا لَا يُفْطِرُ ثُمَّ طَلَبَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي السَّحَرِ فِي الْمَلَكِ‏ فَقَالَ الْمَلَكُ إِنَّكَ قَدْ أُعْطِيتَ سُؤْلَكَ وَ قَدْ أُطْلِقَ لِي جَنَاحِي وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ أُكَافِيَكَ فَاطْلُبْ إِلَيَّ حَاجَةً فَقَالَ تُرِينِي مَلَكَ‏ الْمَوْتِ لَعَلِّي آنَسُ بِهِ فَإِنَّهُ لَيْسَ يَهْنِئُنِي مَعَ ذِكْرِهِ شَيْ‏ءٌ فَبَسَطَ جَنَاحَهُ ثُمَّ قَالَ ارْكَبْ فَصَعِدَ بِهِ يَطْلُبُ مَلَكَ الْمَوْتِ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَقِيلَ لَهُ اصْعَدْ فَاسْتَقْبَلَهُ بَيْنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ الْخَامِسَةِ فَقَالَ الْمَلَكُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ مَا لِي أَرَاكَ قَاطِباً «3» قَالَ الْعَجَبُ إِنِّي تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ حَيْثُ أُمِرْتُ أَنْ أَقْبِضَ رُوحَ آدَمِيٍّ بَيْنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ الْخَامِسَةِ فَسَمِعَ إِدْرِيسُ‏ ع فَامْتَعَضَ‏ «4» فَخَرَّ مِنْ جَنَاحِ الْمَلَكِ فَقُبِضَ رُوحُهُ مَكَانَهُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا
 

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.