همراه داوود در بهشت

هفته شصت و نهم

همراه داوود در بهشت

06:37

متن داستان

شاید اغلب، تصور ما، از آدم های بزرگ، و درجات بالای آخرت، و آدم های ساکن در بالاترین جایگاه های بهشتی، انسان هایی باشد که مثلا بیشترین تاثیر را در جامعه خود گذاشته اند و یا آثار چشمگیری را با اتکا به علم زیاد یا اموال فراوانی که داشته اند بر جای نهاده اند.
أما گویا، حساب و کتاب آن دنیا شبیه تصورات ما نیست. 
گویا خط کش‌های آنجا جور دیگری است و ترازوهای آن عالم به نحو دیگری به اعمال نگاه می‌کنند.
صفت‌هایی هست و کارهایی هست، که صاحب آن صفات و اعمال را، به جاهایی می برند که او را همنشین پیامبران می سازند. هرچند آن شخص، گمنام ترین فرد روی زمین در دور افتاده ترین روستای عالم باشد.
داستان کوتاه امروز ما در وصف یکی از همین صفت هاست.
صفتی که، صاحب قصه ما را، همدم اخروی پیامبری الهی ساخت.
با هم، عبارات این داستان را مرور کنیم.

وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع أَنَّ خَلَادَةَ بِنْتَ أَوْسٍ بَشِّرْهَا بِالْجَنَّةِ وَ أَعْلِمْهَا أَنَّهَا قَرِينَتُكَ فِي الْجَنَّةِ فَانْطَلَقَ إِلَيْهَا وَ قَرَعَ الْبَابَ وَ خَرَجَتْ وَ قَالَتْ هَلْ نَزَلَ فِيَّ شَيْ‏ءٌ قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَيَّ فَأَخْبَرَنِي أَنَّكِ فِي الْجَنَّةِ وَ أَنْ أُبَشِّرَكِ بِالْجَنَّةِ 
در قصص الأنبیاء راوندی، از حضرت ابو عبد الله امام صادق علیه السلام روایت شده که قصه ای را از حضرت داود علیه السلام حکایت کردند و ماجرا از این قرار است که:
[روزی از روزها] خدای متعال به داود [علی نبینا وآله وعلیه السلام] وحی فرستاد که خَلادَة دختر أوس را به بهشت بشارت بده و او را آگاه کن که وی در بهشت همدم و قرین تو خواهد بود.
پس داود به سوی منزل خلاده به راه افتاد و وقتی که جلوی خانه او رسید در زد و آن زن هم [از خانه] خارج شد و گفت: آیا چیزی درباره من نازل شده؟
 [خب شاید خیلی هم طبیعی نبوده که ناگهان چشم باز کنند و پیامبر خدا را در پشت درب خانه شان ببینند که سرزده به نزد آنان آمده است؛ برای همین احتمالا اولین چیزی که به ذهن همه آنها خطور می کرده این بوده که نکند آیه ای و وحی ای از سوی خدا درباره من نازل شده باشد؟ آیا از پاداش گیرندگانم؟ یا نکند از من خطایی یا قصوری سر زده که پیامبر خدا برای اصلاح یا گوشزد کردن نکته ای به نزد من آمده باشد؟ البته که احتمال معقولی است؛ و برای همین بوده که این زن آن سوال را از حضرت داود پرسید]
[جناب داود هم در جواب وی] گفت: قضیه این است که خداوند به سوی من وحی فرستاده و مرا خبر داده که تو در بهشت خواهی بود و [به من فرموده که] تو را به بهشت بشارت دهم.
[و خلاصه ماجرای وحی را برای او شرح داد.]

قَالَتْ أَ وَ يَكُونُ اسْمٌ وَافَقَ اسْمِي قَالَ إِنَّكِ لَأَنْتِ هِيَ قَالَتْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ مَا أُكَذِّبُكَ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَعْرِفُ مِنْ نَفْسِي مَا وَصَفْتَنِي بِهِ 
[این زن که حتما از شنیدن این خبر مسرت بخش ذوق زده شده بود و شاید از اینکه قرار بود در بهشت همدم و قرین پیامبر بزرگی چون داود بوده باشد شوکه شده بود با خودش فکر کرد که نکند اشتباهی شده! و از همین رو از برای اطمینان از داود نبی سوال کرد و] گفت: آیا اسمی هست که موافق با اسم من باشد؟ [شاید تشابه اسمی بوده و شخص دیگری منظور است]! 
[داود] گفت: نه! آن شخص همان خود تو هستی [و قضیه تشابه اسمی و اشتباهی در میان نیست].
[این زن] گفت: ای پیامبر خدا! من تو را تکذیب نمی‌کنم و [قطعا می دانم که پیامبران از دروغ مبرا هستند] [أما] آخر من از خودم این توصیفی که از من کردید را سراغ ندارم [و در من چیزی نیست که شایسته این درجه و وصف باشم؛ برای همین این احتمال را در مورد خودم نمی دادم که سزاوار چنین درجاتی باشم].

قَالَ دَاوُدُ ع أَخْبِرِينِي عَنْ ضَمِيرِكِ وَ سَرِيرَتِكِ مَا هُوَ  
داود [به آن زن] گفت: از ضمیر و باطن [و دل] خودت مرا خبر ده که چگونه است [و احوال دلت را به من بگو] 

فَقَالَتْ أَمَّا هَذَا فَسَأُخْبِرُكَ بِهِ أُخْبِرُكَ أَنَّهُ لَمْ يُصِبْنِي وَجَعٌ قَطُّ نَزَلَ بِي كَائِناً مَا كَانَ وَ لَا نَزَلَ ضُرٌّ بِي وَ حَاجَةٌ وَ جُوعٌ كَائِناً مَا كَانَ إِلَّا صَبَرْتُ عَلَيْهِ وَ لَمْ أَسْأَلِ اللَّهَ كَشْفَهُ عَنِّي حَتَّى يُحَوِّلَهُ اللَّهُ عَنِّي إِلَى الْعَافِيَةِ وَ السَّعَةِ وَ لَمْ أَطْلُبْ بِهَا بَدَلًا وَ شَكَرْتُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ حَمِدْتُهُ فَقَالَ لَهَا دَاوُدُ ع فَبِهَذَا بَلَغْتِ مَا بَلَغْتِ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذَا دِينُ اللَّهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِلصَّالِحِينَ‏
پس آن زن گفت: بلی! از این قضیه شما را خبر خواهم داد! راستش من چنینم که هرگز هیچ دردی به من اصابت نکرده _هر چه که بوده باشد_ إلا اینکه بر آن شکیبایی ورزیدم و هیچ ضرر و نیاز و گرسنگی‌ای _هر چه که بوده باشد_ بر من نازل نشده إلا آنکه بر آن صبر کردم و [یعنی لب به شکایت از خدا باز نکردم و] از خداوند نخواستم که [إلا و لابد] آن را از من برطرف کند و آن را تبدیل به عافیت و وسعت فرماید؛ و هرگز بدیلی برای آن حالت نخواستم و [همواره] خداوند را بر آن شکر کردم و او را سپاس [و حمد] گفتم.
پس داود به این زن گفت: پس بدین جهت است که به اینجا [و چنین مقامی] رسیده ای [و سرّ اینکه خداوند تو را قرین پیامبر خودش این است].
و [سپس] أبو عبد الله [إمام صادق علیه السلام] فرمودند: 
این همان دینی است که خداوند آن را برای صالحان پسندیده است.
[و البته چنانکه علمای ما هم بر این مسأله تأکید دارند، این قصه و امثال آن، هرگز به معنای آن نیست که ما از خداوند نخواهیم که بلاها و فقر را از ما دور سازد.
و این به معنای آن نیست که ما از خداوند طلب عافیت نکنیم.
بلکه سخن در این است که خداوند را در قضا و قدری که دارد متهم نسازیم.
همیشه برای رفع بلاء و جلب نعمت ها دعا کنیم، أما از تقدیرات او به نزد دیگران گلایه و شکایت نکنیم.
که اگر چنین باشیم و چنین بمانیم و از او راضی و خشنود باشیم، [و با عقیده درست از این دنیا کوچ کنیم] چه بسا ما نیز همنشین و رفیق پیامبران و إمامان خواهیم بود و انصافاً چه خوب رفقایی هستند.
خوشا بحال کسانی که در دنیا و آخرت چنین رفیق هایی داشته اند.

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.