شفای چشم

هفته هفتم

شفای چشم

09:08

متن داستان

به نام خدا، سلام امروز چهارشنبه است و با یک قصه جدید در خدمت شما هستیم. چون نزدیک ولادت امام جواد علیه اسلام هستیم، تصمیم گرفتیم امروز در مورد ایشون، با شما صحبت کنیم. ابن الرضا که به دلیل کثرت جود و بخشش او به جواد ملقب شده، جوان‌ترین امام در هنگام شهادت بوده. سنّ کمِ او در هنگام امامت، سبب شد تا شماری از اصحاب امام رضا(ع)، در امامت او تردید کنند؛ ولی سخن گفتن هنگام تولد، طی الارض، شفا دادن بیماران و استجابت دعا از جمله کرامات و معجزاتی بود که هیچ گونه شک و ابهامی را برای اثبات امامت ایشان نزد شیعیان باقی نگذاشت. با این مقدمه داستان این هفته را با هم گوش می کنیم. شفای چشم امام رضا علیه السلام یکی دو سالی بیشتر نبود که صاحب فرزند شده بود. در همان سال ها به دستور مامون عباسی مجبور شده بودند که به خراسان بیایند. امام رضا با تنها فرزندش، برای آخرین بار به زیارت خانه خدا رفتند. امام رضا با حالات خاصی با کعبه وداع می کرد. وقتی طواف حضرت تمام شد سوی مقام ابراهیم رفتند و نماز خواندند. در همین حال حضرت جواد بر دوش خادمشان موَفَّق، مشغول طواف بود. به حجر اسماعیل که رسیدند حضرت جواد به خادم فرمود که بایست. حضرت نزد حجر نشست و نمی خواست که از آن جا بلند شود و متاثر و ناراحت بود. موفّق پس از دقایقی به ایشان گفت: «مولای من، قربانتان گردم، برخیزید». حضرت جواد که گرد غم بر چهره مبارکش نشسته بود، گفت: «از اینجا نمی‌روم مگر به خواست پرودگار». موفّق نزد امام رضا رفت و جریان را توضیح داد. امام رضا علیه السلام پیش امام جواد اومدند و فرمودند: «برخیز عزیز دلم». حضرت جواد با صدای لرزان به پدر گفت: چگونه برخیزم و بروم در حالیکه می بینم شما با خانه خدا وداعی می کنید که بوی بازگشت نمی دهد...» حضرت رضا از او خواست که برخیزد و امام جواد هم امر مولایش را اطاعت کرد. امام رضا تنها فرزندش را در آغوش گرفت. صحنه بسیار غم انگیزی بود. چون هر دو می دانستند وداعی است که بازگشتی در آن نیست. در این آخرین سفر حج، یکی از همراهان امام رضا، محمد بن میمون که از رفتار امام فهمیده بود که دیگر امام را نمی بیند، و دوست داشت خدمت فرزند امام رضا برسد، خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «مولای من! من قصد رفتن به مدینه را دارم. می‌شود نامه‌ ای برای فرزند خود بنویسید و من را مفتخر کنید که آن را در مدینه برای ایشان ببرم؟» امام با لبخندی از روی مهربانی و عطوفت خواسته او را پذیرفت. مدتی بعد محمد بن میمون که چشمانش از سالها پیش به تدریج ضعیف و تا آن روز کاملا نابینا شده بود، به سوی مدینه حرکت کرد. او سختی های سفر را تحمل کرد تا بالاخره به مدینه رسید. در مدینه دنبال خانه امام رضا گشت و خود را به منزل امام رسانید. در زد. خادم مهربان خانه یعنی موَفَّق، به استقبال محمد آمد. محمد، نامه حضرت رضا را نشان داد و خواهش کرد برای اهدای نامه، حضرت جواد را زیارت کند. خادم، محمد را به پذیرایی خانه راهنمایی کرد و گفت که منتظر باشد. دقیقه‌ای نگذشت که حضرت جواد در بغل خادم بر محمد وارد شد. محمد سر از پا نمی‌شناخت و با شوق زاید الوصفی عرض ادب کرد و نامه پدر را تقدیم نمود. حضرت پس از احوال پرسی به خادم فرمود نامه را بگیر و باز کن. موَفَّقِ نامه را در برابر حضرت گشود. حضرت نامه را خط به خط خواند. سپس فرمود: «آیا از پدرم خواستی نامه ای برای من بنویسد تا مرا ببینی؟» محمد گفت: «همینطور است سرورم. دیدار و گفتگو با شما دقیقا حال و هوای گفتگو با مولایم امام رضا را دارد» حضرت جواد فرمود: «خدا نگهدار تو باشد. حال چشمانت چطور است محمد؟» محمد سر به زیر انداخت و با حسرت عرضه داشت: چشمانم خیلی وقت پیش بیمار شد و اکنون دیگر سویی ندارد. مولای من، از اینکه توفیق دیدن روی ماهتان را ندارم غمگینم. حضرت جواد با مهربانی فرمود: «نزدیک بیا» وقتی نزدیک شد حضرت دستان کوچک خود را بر چشمانش گذاشت. گرمای دست امام دیدگانش را روشن کرد. محمد غرق شگفتی شده بود؛ اینک چشم هایش بهتر از روز اول می‌دید! محمد که در پوست خود نمی‌گنجید، دست و پای حضرت را بوسید... او در حالی از خدمت حضرت جواد مرخص شد که ذره‌ای تردید نداشت امام بعدی خود را زیارت کرده است. چرا که طفلی با کمتر از دو سال سن، با او مثل یک کامل مرد صحبت می کرد، نامه پدر را با دقت مطالعه کرد و چشمان او را شفا داد. این کارها مگر از غیر حجت خدا بر می‌آید؟ ………. یکی از دیگر از شیعیان هم به نام علی بن اسباط برای دیدن حضرت از شهرستان خود عازم مدینه شد. هنگامی که با امام جواد مواجه شد پس از عرض سلام نگاه های کنجکاوانه خود را آغاز کرد. سر تا پای حضرت را با دقت و تعجب می‌نگریست تا اوصاف امام را برای همشهری‌های خود تعریف کند. امام که متوجه احوال او و شبهات در ذهنش بود، با یک جمله او را آرام کرد. «ای علی! خداوند در مساله امامت به مانند مساله نبوت احتجاج می‌کند. خداوند درباره حضرت یحیی می‌فرماید: آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا و درباره پیامبر دیگری می‌فرماید: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ‏ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً . پس هیچ مانعی ندارد که خداوند قادر و حکیم، روزی امر خود را به کودکی بسپارد و روز دیگری به فردی میانسال...» حضرت جواد الائمه از همان روز نخست امامت، بارها برای زدودن تردید از دل پیروان اسلام، معجزات و علامات روشنی از مقام خود برای مردم بروز دادند. اثبات امامت امام جواد در کودکی و نمایان شدن معجزات و کرامتشان در برابر دید مردم، سبب شد در آینده ای نه چندان دور، پذیرش امامت حضرت مهدی در کودکی برای مردم آسان و قابل قبول باشد. به پایان این قسمت رسیدیم، خداوند را به جود و کرم امام جواد قسم می دهیم که همه بیماران به زودی زود، سلامتی خودشون را به دست بیارند. ان شاءالله. از طریق FatimaCast.com می تونید ما رو در شبکه های اجتماعی پیدا کنید. براتون بهترین ها رو آرزو می کنم و تا چهارشنبه هفته بعد همه شما عزیزان را به خدا می سپارم.

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.