طوفان در بیابان

هفته هفتاد ودوم

طوفان در بیابان

07:30

متن داستان


یکی از چیزهایی که پیروان ادیان آسمانی با آن آشنا هستند مفهوم معجزه است.
یکی از اموری که رؤسای فرقه های باطل از آن رنج می برند و به آن دستیابی ندارند همین معجزاتی بوده که پيامبران ظاهر می ساخته اند. 

خلیفه خدا باید قادر بر هر امری باشد و از هر چیزی که سوال شد جوابش را بداند.

داستان امروز ما مروری دوباره بر وجود مفهوم است.
امری که همه مدعیان نبوت و خلافت را رسوا می‌کند و حق را مثل روز روشن می گرداند 

با هم به این داستان زیبا گوش کنیم 

قطب راوندی درکتاب الخرائج این داستان را به نقل از یحیی به هرثمه نقل کرده. 
یحیی پسر هرثمة بن أعين بود که از کارگزاران هارون و مأمون عباسی بود و خود یحیی هم به نقلی در زمانی والی قم و یا والی اصفهان بوده است.

در سال ۲۴۳ یا ۲۳۳ هجری قمری از سوی متوکل عباسی مأمور می شود که امام علیه السلام را از مدینه تا به سامراء انتقال دهد و داستان از همینجا شروع نی شود:

 یحیی بن هرثمه می‌گوید که: [روزی از روزها] متوکل مرا خواست و گفت: سیصد نفر از میان سپاهیان انتخاب کن و آنگاه به جانب کوفه بروید و بار و وسائل خود را آنجا بگذارید و از راه بیابان به جانب مدینه رهسپار شوید. علی بن محمّد بن رضا علیهم السلام را با احترام تمام و تعظیم پیش من آوردید

یحیی بن هرثمه گوید:
 ما این دستور را انجام دادیم و در میان سیصد نفر که من با خود داشتم، یکی از آنها فرماندهی از خوارج بود. 

منشی و نویسنده من مردی شیعه بود و خودم هم مذهب حشویه داشتم؛

 در بین راه، آن فرماندهی که دارای مذهب خوارج بود با منشی من بحث و مناظره می‌کرد و من هم خوشم می‌آمد که در طول مسیر به بحث و مناظره آنها گوش بدهم

میان بیابان، خارجی مذهب، به منشی من گفت: مگر نمی گویی علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده که هیچ محلی از زمین نیست مگر اینکه یا قبرستان هست و یا قبرستان خواهد شد؟ اینک چشم به این بیابان بینداز! آخر چه کسی اینجا پیدا می‌شود تا بمیرد و این سرزمین قبرستان شود، اینطور که شما می‌گویید؟
 
من به منشی گفتم: این سخن را علی بن ابی طالب علیه السلام گفته است؟ 
گفت: آری! 
گفتم: این مرد راست می‌گوید، در این بیابان پهناور چه کسی هست تا بمیرد و همه آن قبرستان شود؟ 

هر دو -یعنی هم من و هم آن فرمانده خارجی مذهب- ساعتی از مغلوب شدن این منشی شیعه مذهب خندیدیم؛ چون جوابی نداشت که بدهد


بالاخره به مدینه رسیدیم و من خدمت حضرت ابو الحسن علی بن محمّد علیهما السلام رفتم. 

حضرت نامه متوکل را خواند و فرمود: شما استراحت کنید، من مخالفتی با آمدن ندارم.

 آن موقع، شدت گرمای تابستان بود. 

فردا صبح که خدمت ایشان رفتم، دیدم خیاطی مشغول بریدن پارچه ضخیم پشمی و نمدی است که می‌خواهد به صورت زره و خفتان برای امام و غلامانش بدوزد. 

سپس امام به خیاط فرمود: چند نفر خیاط دیگر بیاور که امروز اینها را تمام کنی. فردا همین وقت برایم بیاور

در این موقع رو به جانب من نموده و فرمود: یحیی! امروز 
هر چه احتیاج دارید از مدینه تهیه نمایید که فردا صبح همین وقت حرکت خواهیم کرد. 

من از خدمت ایشان خارج شدم و از دوختن این خفتانها در شگفت بودم! و با خود می‌گفتم: ما اکنون در شدت گرمای تابستان هستیم آن هم گرمای حجاز و فاصله بین عراق و حجاز را در ده روز طی می‌کنیم، این لباسها را برای چه می‌خواهد؟

 بعد گفتم، این مرد مسافرت نرفته، خیال می‌کند در هر مسافرتی باید از این نوع لباسها نیز همراه داشته باشند! تعجب از رافضی‌ها است که معتقد به امامت این مرد با این مقدار فهمی که دارد هستند

فردا صبح همان وقت خدمت ایشان رفتم و دیدم لباسها حاضر است.

 به غلامان خود فرمود: بیایید و برای ما لباسهای پشمی و کلاه نمدی بردارید، و رو به من نموده و فرمود: آماده حرکت باش!

 باز با خود گفتم این کار از عمل دیروز بیشتر موجب تعجب است! خیال می‌کند به استقبال سرمای زمستان می‌رویم که این لباسهای کُرکی و کلاههای نمدی را برمی دارد! 

من خارج شدم در حالی که به نظرم خیلی مرد بی اطلاع و کم تجربه ای آمد.

 به راه افتادیم تا به همان محلی رسیدیم که در مورد قبرستان بین مرد خارجی و منشی من مناظره شده بود. 

ناگهان ابری سیاه فضای آسمان را فرا گرفت و رعد و برق برخاست.
 ابرها بالای سر ما رسیدند و تگرگهایی مثل تکه سنگ شروع به باریدن کرد

در این موقع امام علی النقی و غلامانش زره و خفتان‌ها را پوشیدند و روی آن، لباسهای پشمی و کلاه نمدیها را بر سر گذاشتند. فرمود: یکی از لباسهای پشمی را به یحیی بدهید و به منشی هم یک کلاه نمدی بدهید. 

ما گرد هم جمع شدیم و چنان تگرگ ما را محاصره کرد که هشتاد نفر از همراهان من مردند.


 کم کم هوا صاف شد و گرما بازگشت. 
در این موقع امام رو به من نموده و فرمود: پیاده شوید تا با بقیه یاران خود، آنهایی را که مرده اند دفن کنید. این طور خداوند بیابانها را قبرستان می‌کند.

 از شنیدن سخن امام، خود را از اسب به زیر انداخته و دویدم و قدم و رکابش را بوسیدم! گفتم: من به وحدانیت خدا و نبوت خاتم انبیا و خلافت و امامت شما خانواده شهادت می‌دهم. آقای من! من تا حالا کافر بودم و اینک به دست شما مسلمان شدم.

 یحیی گفت: از آن تاریخ مذهب تشیع را اختیار کردم و خدمت آن جناب را غنیمت دانستم تا از دنیا رفت
 

[الخرائج و الجرائح] رُوِیَ عَنْ یَحْیَی بْنِ هَرْثَمَةَ قَالَ: دَعَانِی الْمُتَوَکِّلُ قَالَ اخْتَرْ ثَلَاثَمِائَةِ رَجُلٍ مِمَّنْ تُرِیدُ وَ اخْرُجُوا إِلَی الْکُوفَةِ فَخَلِّفُوا أَثْقَالَکُمْ فِیهَا وَ اخْرُجُوا إِلَی طَرِیقِ الْبَادِیَةِ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَحْضِرُوا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا إِلَی عِنْدِی مُکَرَّماً مُعَظَّماً مُبَجَّلًا قَالَ فَفَعَلْتُ وَ خَرَجْنَا وَ کَانَ فِی أَصْحَابِی قَائِدٌ مِنَ الشُّرَاةِ [۲] وَ کَانَ لِی کَاتِبٌ یَتَشَیَّعُ وَ أَنَا عَلَی مَذْهَبِ الْحَشْوِیَّةِ وَ کَانَ ذَلِکَ الشَّارِیُّ یُنَاظِرُ ذَلِکَ الْکَاتِبَ وَ کُنْتُ أَسْتَرِیحُ إِلَی مُنَاظَرَتِهِمَا لِقَطْعِ الطَّرِیقِ 
فَلَمَّا صِرْنَا إِلَی وَسَطِ الطَّرِیقِ قَالَ الشَّارِیُّ لِلْکَاتِبِ أَ لَیْسَ مِنْ قَوْلِ صَاحِبِکُمْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَنَّهُ لَیْسَ مِنَ الْأَرْضِ بُقْعَةٌ إِلَّا وَ هِیَ قَبْرٌ أَوْ سَیَکُونُ قَبْراً فَانْظُرْ إِلَی هَذِهِ التُّرْبَةِ [۱] 
أَیْنَ مَنْ یَمُوتُ فِیهَا حَتَّی یَمْلَأَهَا اللَّهُ قُبُوراً کَمَا یَزْعُمُونَ قَالَ: فَقُلْتُ لِلْکَاتِبِ هَذَا مِنْ قَوْلِکُمْ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ صَدَقَ أَیْنَ یَمُوتُ فِی هَذِهِ التُّرْبَةِ الْعَظِیمَةِ حَتَّی یَمْتَلِئَ قُبُوراً وَ تَضَاحَکْنَا سَاعَةً إِذَا انْخَذَلَ الْکَاتِبُ فِی أَیْدِینَا قَالَ وَ سِرْنَا حَتَّی دَخَلْنَا الْمَدِینَةَ فَقَصَدْتُ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا علیه السلام فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقَرَأَ کِتَابَ الْمُتَوَکِّلِ فَقَالَ انْزِلُوا وَ لَیْسَ مِنْ جِهَتِی خِلَافٌ قَالَ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَیْهِ مِنَ الْغَدِ وَ کُنَّا فِی تَمُّوزَ أَشَدَّ مَا یَکُونُ مِنَ الْحَرِّ فَإِذَا بَیْنَ یَدَیْهِ خَیَّاطٌ وَ هُوَ یَقْطَعُ مِنْ ثِیَابٍ غِلَاظٍ خَفَاتِینَ لَهُ- [۲] 
وَ لِغِلْمَانِهِ ثُمَّ قَالَ لِلْخَیَّاطِ اجْمَعْ عَلَیْهَا جَمَاعَةً مِنَ الْخَیَّاطِینَ وَ اعْمِدْ عَلَی الْفَرَاغِ مِنْهَا یَوْمَکَ هَذَا وَ بَکِّرْ بِهَا إِلَیَّ فِی هَذَا الْوَقْتِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَیَّ وَ قَالَ یَا یَحْیَی اقْضُوا وَطَرَکُمْ مِنَ الْمَدِینَةِ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ اعْمِدْ عَلَی الرَّحِیلِ غَداً فِی هَذَا الْوَقْتِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَتَعَجَّبُ مِنَ الْخَفَاتِینِ وَ أَقُولُ فِی نَفْسِی نَحْنُ فِی تَمُّوزَ وَ حَرِّ الْحِجَازِ وَ إِنَّمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْعِرَاقِ مَسِیرَةُ عَشَرَةِ أَیَّامٍ فَمَا یَصْنَعُ بِهَذِهِ الثِّیَابِ ثُمَّ قُلْتُ فِی نَفْسِی هَذَا رَجُلٌ لَمْ یُسَافِرْ وَ هُوَ یُقَدِّرُ أَنَّ کُلَّ سَفَرٍ یُحْتَاجُ فِیهِ إِلَی مِثْلِ هَذِهِ الثِّیَابِ وَ الْعَجَبُ مِنَ الرَّافِضَةِ حَیْثُ یَقُولُونَ بِإِمَامَةِ هَذَا مَعَ فَهْمِهِ هَذَا فَعُدْتُ إِلَیْهِ فِی الْغَدِ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ فَإِذَا الثِّیَابُ قَدْ أُحْضِرَتْ فَقَالَ لِغِلْمَانِهِ ادْخُلُوا وَ خُذُوا لَنَا مَعَکُمْ لَبَابِیدَ وَ بَرَانِسَ ثُمَّ قَالَ ارْحَلْ یَا یَحْیَی فَقُلْتُ فِی نَفْسِی هَذَا أَعْجَبُ مِنَ الْأَوَّلِ أَ یَخَافُ أَنْ یَلْحَقَنَا الشِّتَاءُ فِی الطَّرِیقِ حَتَّی أَخَذَ مَعَهُ اللَّبَابِیدَ وَ الْبَرَانِسَ 
فَخَرَجْتُ وَ أَنَا أَسْتَصْغِرُ فَهْمَهُ فَعَبَرْنَا حَتَّی إِذَا وَصَلْنَا ذَلِکَ الْمَوْضِعَ الَّذِی وَقَعَتِ الْمُنَاظَرَةُ فِی الْقُبُورِ ارْتَفَعَتْ سَحَابَةٌ وَ اسْوَدَّتْ وَ أَرْعَدَتْ وَ أَبْرَقَتْ حَتَّی إِذَا صَارَتْ عَلَی رُءُوسِنَا أَرْسَلَتْ عَلَیْنَا بَرَداً مِثْلَ الصُّخُورِ [۱] 
وَ قَدْ شَدَّ عَلَی نَفْسِهِ وَ عَلَی غِلْمَانِهِ الْخَفَاتِینَ وَ لَبِسُوا اللَّبَابِیدَ وَ الْبَرَانِسَ قَالَ لِغِلْمَانِهِ ادْفَعُوا إِلَی یَحْیَی لُبَّادَةً وَ إِلَی الْکَاتِبِ بُرْنُساً وَ تَجَمَّعْنَا وَ الْبَرَدُ یَأْخُذُنَا حَتَّی قَتَلَ مِنْ أَصْحَابِی ثَمَانِینَ رَجُلًا وَ زَالَتْ وَ رَجَعَ الْحَرُّ کَمَا کَانَ فَقَالَ لِی یَا یَحْیَی أَنْزِلْ مَنْ بَقِیَ مِنْ أَصْحَابِکَ لِیَدْفَنَ مَنْ قَدْ مَاتَ مِنْ أَصْحَابِکَ فَهَکَذَا یَمْلَأُ اللَّهُ الْبَرِّیَّةَ قُبُوراً قَالَ فَرَمَیْتُ نَفْسِی عَنْ دَابَّتِی وَ عَدَوْتُ إِلَیْهِ وَ قَبَّلْتُ رِکَابَهُ وَ رِجْلَهُ وَ قُلْتُ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّکُمْ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ قَدْ کُنْتُ کَافِراً وَ إِنَّنِی الْآنَ قَدْ أَسْلَمْتُ عَلَی یَدَیْکَ یَا مَوْلَایَ قَالَ یَحْیَی وَ تَشَیَّعْتُ وَ لَزِمْتُ خِدْمَتَهُ إِلَی أَنْ مَضَی [۲]

----------
[۲]: ۲. هم الخوارج، الواحد شار. سموا بذلک لقولهم شرینا انفسنا فی طاعة اللّه. 
[۱]: ۱. فی المصدر« البریة» بدل التربة، و هو الظاهر. 

[۲]: ۲. الخفاتین جمع خفتان و هو الدرع من اللبد. 

[۱]: ۱. البرد- بالتحریک- حب الغمام فقد یکون کبیرا مثل الصخور. 

[۲]: ۲. مختار الخرائج و الجرائح ص ۲۰۹.

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.