اخلاص در عمل و نجات از غار

هفته هفتاد وچهارم

اخلاص در عمل و نجات از غار

06:49

متن داستان

خدای متعال، شریک خوبی است.
وقتی برای او کار می کنید، اگر خالصانه و فقط به خاطر تقرب به او کار کرده باشید، او به بهای گزافی کار شما و متاع شما را از شما خواهد خرید.
أما اگر حتی درصدی از عمل یا متاع شما از آن شخص دیگری باشد، و شما دیگری را در آن کار شریک کرده باشید و منظور شما از آن عمل _ولو به قدر بخش کوچکی_  شخصی غیر از خدای متعال باشد، و هدفی غیر از او داشته باشید، خدای متعال سهم خودش را از آن کار به خود شما خواهد بخشید! 
و به شما خواهد گفت که من سهمی نمی خواهم! برو و از همان کسی که او را در کار و متاع شریک من ساختی مزد همه کارت را طلب کن! 
و بیچاره آن کسی که طرف حسابش و خریدار کارهایش شخصی غیر از خداست.
فقیر بی چیزی است که دست به دامان یکی فقیرتر از خودش شده است.
أما خوشا به حال کسی که خداوند عمل او را خریده است.
و خوشا به حال کسی که عمل خود را خالصانه به درگاه او آورده است.
چنین شخصی، در آخرت و حتی در بسیاری از گردنه های پر پیچ و خم همین دنیا، مزد أعمال خالصانه اش را خواهد گرفت.
داستان امروز ما داستان عده ای است که در یکی از همین گردنه ها، با پیش آوردن یکی از کارهای خالصانه شان از مخمصه نجات یافتند.
با هم به داستان این عده گوش کنیم و البته، برای ادامه زندگی خودمان عبرت بگیریم.

و بإسناده عن سعد بن عبد الله عن إبراهيم بن مهزيار عن أخيه علي بن مهزيار عن عمرو بن عثمان عن المفضل بن صالح عن جابر بن يزيد عن عبد الرحمن بن الحارث البرادي عن ابن أبي أوفى قال سمعت رسول الله ص يقول‏ 
[قطب راوندی] به إسناد خویش از شخصی به نام ابن أبی أوفی روایت کرده که گفت: 
شنیدم که رسول خدا [صلی الله علیه وآله] می فرمودند: 

خرج ثلاثة نفر يسيحون في الأرض فبينما هم يعبدون الله في كهف في قلة جبل حين بدت صخرة من أعلى الجبل حتى التقيت باب الكهف 
[در زمان های دور] سه نفر شروع به سیاحت در زمین کردند [و تصمیم گرفتند که به سفر و سیاحت در نواحی زمین بپردازند].
[در ضمن یکی از همین سیر و سیاحت ها] در حالی که داشتند در غاری در قله یک کوهی خدا را عبادت می کردند ناگهان یک صخره ای از بالای کوه آشکار شد [و غلط خورد] تا آنکه با دهانه غار برخورد کرد [و راه ورود و خروج غار را مسدود کرد].

فقال بعضهم يا عباد الله و الله لا ينجيكم مما دهيتم فيه إلا أن تصدقوا عن الله فهلموا ما عملتم خالصا لله فقال أحدهم اللهم إن كنت تعلم أني طلبت جيدة لحسنها و جمالها و أعطيت فيها مالا ضخما حتى إذا قدرت عليها و جلست منها مجلس الرجل من المرأة ذكرت النار فقمت عنها فرقا منك فارفع عنا هذه الصخرة قال فانصدعت حتى نظروا إلى الضوء
پس یکی از ایشان گفت که: 
ای بندگان خدا! به خدا که هیچ چیز شما را از این مخمصه ای که در آن گرفتار شدید نجاتتان نخواهد داد إلا اینکه با خدا صادق باشید [و خودتان را خالص و محض او کرده باشید].
پس [در این هنگام] آن عملی را که خالص برای خدای انجام داده اید پیش بیاورید [و به پیشگاه خدا عرضه کنید]. [تا بدین طریق از این مخمصه رهایی یابیم].
پس یکی از آنان گفت که: 
خداوندا! اگر می دانی که من به خاطر حسن و زیبایی یک زنی او را خواستم و مالی هنگفتی هم در راه رسیدن به این مقصود هزینه کردم؛ تا آنجا که وقتی او را به دست آوردم و در آن وضعیتی که یک مرد [حین نزدیکی] با یک زن می نشیند، نشستم، آتش را یاد کردم و به خاطر خوف تو از روی او برخواستم؛ [اگر چنین چیزی را از من می دانی و من راست می گویم] پس این صخره را از [مقابل] ما بردار.
پس [مقداری] شکاف برداشت تا آنجا که این افراد به نور [آن طرف صخره] نگریستند.

 ثم قال الآخر اللهم إن كنت تعلم أني استأجرت قوما كل رجل منهم بنصف درهم فلما فرغوا أعطيتهم أجورهم فقال رجل لقد عملت عمل رجلين و الله لا آخذ إلا درهما ثم ذهب و ترك ماله عندي فبذرت بذلك النصف الدرهم في الأرض فأخرج الله به رزقا و جاء صاحب النصف الدرهم فأراده فدفعت إليه عشرة آلاف درهم حقه فإن كنت تعلم أني إنما فعلت ذلك مخافة منك فارفع عنا هذه الصخرة قال فانفجرت حتى نظر بعضهم إلى بعض 
پس دیگری گفت: 
خداوندا! اگر می دانی که من قومی را أجیر کردم به ازای نیم درهم برای هر مرد؛ أما وقتی که از کار فارغ شدند مزدشان را به آنها دادم و مردی به من گفت که من به اندازه دو مرد کار کردم و به خدا که جز یک درهم نخواهم گرفت و سپس [از روی دلخوری همینطوری سرش را پایین انداخت و] رفت و مالی را هم که نزد من داشت رها کرد! و من هم با آن نصف درهم در زمین بذری کاشتم و خداوند به واسطه آن رزقی به من کرامت فرمود؛ و بعد آن صاحب نصف درهم آمد و آن درهم را خواست و من هم حقش را به او ده هزار درهم پرداخت کردم؛ پس اگر می دانی که من فقط به خاطر ترس تو این کار را کردم این صخره را از [سر راه] ما بردار.
[پیامبر] فرمود: پس آن صخره [مقداری دیگر] از هم گسست تا آنجا که [اینقدر نور وارد غار شد که] اینها به همدیگر نگریستند.

ثم قال الآخر اللهم إن كنت تعلم أن أبي و أمي كانا نائمين فأتيتهما بقصعة من‏ لبن فخفت أن أضعه فيقع فيه هامة و كرهت أن أنبههما من نومهما فيشق ذلك عليهما فلم أزل بذلك حتى استيقظا فشربا اللهم إن كنت تعلم أني فعلت ذلك ابتغاء لوجهك فارفع عنا الصخرة فانفرجت حتى سهل الله لهم المخرج ثم قال رسول الله ص من صدق الله نجا
سپس آن دیگری گفت: 
خداوندا! اگر می دانی که پدر و مادرم خواب بودند و من با یک ظرف شیر به نزدشان آمدم و ترسیدم که آن را در آنجا بگذارم و داخل آن جانوری بیفتد و از طرفی هم ناخوش داشتم که آن دو را از خوابشان بیدارشان کنم و این مسأله برای آنها سخت باشد و همواره در آن حال بودم تا آنکه بیدار شدند و [از آن ظرف شیر] نوشیدند؛ خداوندا! اگر می دانی که من این کار را فقط به خاطر تقرب به تو انجام دادم پس این صخره را [از سر راه] ما بردار.
پس [به محض اینکه این سخن را گفت] آن صخره منفجر شد [و از هم گسست] تا آنکه خداوند راه خروج را برای اینها هموار ساخت.
سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: 
هر کس با خداوند صادق باشد [و خالصانه برای او عمل نماید] نجات خواهد یافت.

أمیدوارم، همه أعمال ما، به همین خلوصی بوده باشد که این سه مرد را از آن غار نجات داد.
أمیدوارم، برای نجات از همه مخمصه های این دنیا و آن دنیا، توشه ای پر و پیمان از همین أعمال خالصانه در چنته من و شما باشد؛
آیا واقعا چنین اعمال خالصانه ای دشت کرده ایم؟ 
تا وقت هست باید تدارک دید
در زندگی، و ما بعد زندگی، گردنه ها و مخمصه های سخت پیش رو کم نیست

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.