میراث کفر، گناهان اصحاب رَس

هفته هفتاد وششم

میراث کفر، گناهان اصحاب رَس

10:51

متن داستان

قصه های گذشتگان همیشه سرشار از عبرت هاست؛ هرچند که عبرت پذیران اندکند.
از بهترین قصه هایی که تاریخ برای ما بر جای گذشته، وقایعی است که قرآن کریم بدانها اشاره کرده تا در جزئیات آنها بیاندیشیم و بیشتر و بیشتر به این حقیقت برسیم که واقعا هیچ راهی به جز بندگی خدا مصالح دنیوی و أخروی ما را تأمین نخواهد کرد.
جوامع بی خدا، خیلی زود تبعات دور شدن از خدا را به أنحاء مختلف خواهند پرداخت؛ و خیلی زود، چیزی جز یک حسرت ابدی برایشان باقی نخواهد ماند.
قصه امروز ما قصه أصحاب رس است؛ خدای متعال در قرآن به أصحاب رس اشاره کرده أما جزئیاتی از داستان ایشان در آنجا مذکور نشده است؛ أما روایات ما به قضیه أصحاب رس اشاره کرده اند و داستان ایشان را به تفصیل برای ما بازگو کرده اند؛
به عنوان مثال ابن بابويه و قطب راوندى رضى اللّه عنهما به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده‏اند كه:
 اصحاب رس دو گروه بودند: 
يكى از ايشان گروهى بودند كه حق تعالى ايشان را در قرآن ياد نفرموده است و اهل آن باديه ‏نشين بودند و گوسفندان بسيار داشتند، پس صالح پیامبر را به عنوان رسول به میان آنان فرستاد و او را كشتند؛ باز رسولى ديگر فرستاد و او را كشتند؛ پس رسولى ديگر فرستاد و او را با یک ولی یاری فرمود؛ وقتی که باز فرستاده و رسول خدا را كشتند؛ آن ولی _که ولی صالح پيامبر عليه السّلام بود _سعى كرد تا حجت را بر ايشان تمام نماید.
مردمان آن قوم مى‏گفتند که: خداى ما در درياست؛ و خود را در كنار دريا ساكن كرده بودند؛
آنان در هر سال عيدى داشتند كه در آن روز ماهى بزرگى از دريا بيرون مى‏آمد و اینها هم آن ماهى را سجده مى‏كردند.
 پس ولىّ حضرت صالح عليه السّلام به ايشان گفت: من نمى‏خواهم كه شما مرا پروردگار خود بدانيد و ليكن اگر آن ماهى كه شما آن را مى‏پرستيد اطاعت من بكند آيا شما به حرف من گوش خواهید داد و من را اطاعت خواهید کرد؟
گفتند: بلى. و عهدها و پيمانهایی در اين باره با او بستند؛ 
خلاصه آن ماهی در حالی که بر روی چهار ماهی دیگر سوار بود [از دریا] بيرون آمد. 
وقتی چشم اینها به آن ماهى افتاد همگى به سجده افتادند؛ أما آن ولىّ در برابر آن ماهى آمد و گفت: به نام خدای کریم چه از روی خواست خودت و یا علی رغم خواست خودت به سوی من بيا!
پس، [این ماهی بزرگ] از آن ماهيها فرود آمد؛
این ولىّ گفت: باز دوباره بر پشت آن چهار ماهى سوار شو و بيا تا دیگر برای اين قوم درباره امر من شكّى نماند.
 باز آن ماهى بر پشت آن چهار ماهى سوار شد و همگى از دريا بيرون آمدند تا نزديك ولىّ صالح رسيدند.
أما این بار هم [مثل همه أقوام کافری که همیشه واضحات را انکار کرده بودند] دوباره او را تكذيب كردند؛
 پس خدای متعال‏ باد شدیدی را بسوى ايشان فرستاد كه ايشان را با حيوانات به دريا انداخت؛ و بعد از آن به این ولی وحى رسيد که به فلان موضع و بر سر آن چاهى كه آن را رس مى‏گفتند رفت؛ آنجا چاهی بود که این قوم در آن طلا و نقره بسيار زیادی را پنهان كرده بودند؛ ایشان به نزد آن چاه رفت و همه آنها را برداشت و به طور مساوی بر اصحاب خود از مومنان قسمت كرد و نسل آن جماعتی هم که تکذیب کرده بودند به کلی منقرض شد.
در ادامه حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود:
 امّا آن جماعتى كه حق تعالى در قرآن ايشان را ياد فرموده داستانشان از این قرار است که: 
اینان گروهى بودند كه رودی بزرگ داشتند كه آن را رسّ نامیده بودند.
و ايشان را به آن سبب اصحاب رس مى‏گويند كه در ميان ايشان پيغمبران بسيار بودند و كم روزى بود كه در ميان ايشان پيغمبرى به دعوت الهى قيام نمايد و او را نكشند، و آن رود در منتهاى آذربايجان بود ما بين آذربايجان و ارمنيه و آنان صلیب ها را مى‏پرستيدند.
و به روايتی ديگر: دختران باكره را مى‏پرستيدند، و همینکه آن دختر سى سالش تمام مى‏شد او را مى‏كشتند و ديگرى را خدا مى‏كردند. و عرض رودخانه ايشان سه فرسخ بود و در هر شب و روز بلند مى‏شد تا به نصف كوههاى ايشان مى‏رسيد و این رودخانه عجیب به دريا و صحرائى بلكه همين كه از مملكت ايشان مى‏گذشت مى‏ايستاد و دوباره به سرزمین های اینها برمى‏گشت.
پس [أمرشان بر همین منوال بود تا آنکه] خدای متعال در يك ماه سى پيغمبر بر ايشان مبعوث گردانيد، و اینها همه آن پیامبران را كشتند؛ خداوند باز پيغمبری ديگر بر ايشان مبعوث گردانيد و او را به نصرت خود مؤيّد گردانيد و با او وليّى نيز مبعوث گردانيد كه معين و یاور او باشد.
آن ولى با این قوم در راه خدا جهاد كرد و حق مجاهدت را در این باره به جا آورد؛ و همینکه خواستند به مبارزه با این ولی بپردازند حق تعالى ميكائيل را آن هم درست در زمان بذر افشانی و کشت و زرعشان كه بيشتر از هر زمان دیگری احتياج به آب داشتند به سوی اینها فرستاد و این رود بزرگ را به دريا متصل كرد و بدین ترتیب آب رود این قوم به دريا رفت؛ و جناب میکائیل همه چشمه‏هاى آن رود را سد كرد و بست؛ و پانصد هزار ملك‏ با ميكائيل آمدند و آبهائى كه در این رود مانده بود را هم خالى كردند؛ 
پس حق تعالى جبرئيل را فرستاد كه هر چشمه و نهرى كه در سرزمین ايشان بود را خشك كرد و نیز فرشته مرگ را هم فرستاد تا جميع حيوانات ايشان را از میان بردارد؛ 
و خداوند به باد شمال و جنوب و صبا و دبور امر فرمود كه جميع جامه‏ها و اسباب و کالاهاى ايشان را پراكنده كرده و بر سر كوهها و درياها افكند؛ و زمين را امر فرمود كه طلا و نقره و زيورها و ظرفهاى ايشان را در خودش فرو ببرد و آن طلا و زیور ها در زير زمين خواهند بود تا آنکه حضرت مهدی ظاهر گردد و آنها براى او از زمين بيرون خواهند آمد.
چون صبح بيدار شدند ديدند كه نه آب دارند و نه طعام و نه گوسفند و نه گاو و نه لباس و نه فرش و نه ظرف و نه مال [و هیچ چیزی برایشان باقی نمانده بود!]، پس [با دیدن این وضع] عده اندکی از ايشان به خدا ايمان آوردند و خدا اين ایمان آورندگان را به سوی غارى كه در كوهى بود و راهى بسوى ايشان داشت هدایت نمود و اینها هم _که فقط بيست و يك مرد و چهار زن و دو پسر بودند_ همگی به آن غار پناه بردند و نجات يافتند. 
أما آنها كه بر كفر خود ماندند ششصد هزار كس بودند و همه از تشنگى و گرسنگى مردند و احدى از ايشان باقى نماند.
 آن عده کمی كه ايمان آورده بودند به خانه‏هاى خود برگشتند ديدند كه همه ويران و سرنگون شده است و اهلش همه مرده‏اند.
پس از روى اخلاص به درگاه بخشنده نجات و خلاص تضرع و استغاثه كردند كه حق تعالى زراعت و آب و مواشى به ايشان كرامت فرمايد و البته از او خواستند تا فقط به قدر حاجت ايشان و زياده ندهد كه باعث طغيان ايشان گردد.
 و سوگند ياد كردند كه اگر پيغمبرى بسوى ايشان مبعوث گردد او را يارى كنند و به او ايمان بياورند، چون حق تعالى صدق نيّت ايشان را مى‏دانست بر ايشان ترحم فرمود و نهر ايشان را جارى گردانيد و حتی زيادتر از آنچه خودشان درخواست کرده بودند را به ايشان عطا فرمود، و آنها پيوسته به ظاهر و باطن در مقام اطاعت و بندگى بودند تا آنكه آنها منقرض شدند و از نسل ايشان قومی بهم رسيد كه به ظاهر اطاعت مى‏كردند و در باطن منافق بودند.
پس خدا ايشان را مهلت داد تا آنكه معصيت خدا بسيار كردند و مخالفت دوستان الهى كردند.
وقتی که چنین کردند، حق تعالى دشمن ايشان را بر ايشان مسلط گردانيد كه بسيارى از آنها را كشت، و بر آن عده قليلى هم كه ماندند طاعونی فرستاد كه احدى از ايشان باقى نماند و نهرها و منازل آنها به مدت دويست سال بى‏صاحب و خراب افتاده بود.
پس حق تعالى گروه ديگر را برانگيخت كه در منازل ايشان ساكن شدند و سالها به‏ صلاح و سداد بودند.
پس بعد از آن مرتكب فواحش شدند و دختران و خواهران و زنان خود را به عنوان صله و هديه به همسايه و يار و دوست خود مى‏دادند كه با او زنا كنند، و اين را صله و احسان مى‏شمردند تا آنكه عملى از اين بدتر مرتكب شدند، مردان با مردان مشغول لواط شدند و زنان را ترك كردند! 
چون شهوت بر زنان غالب شد، «دِلهاث» «1» دختر ابليس كه با «شيصار» «2» خواهر خود از يك تخم بيرون آمده است به صورت زنى به نزد زنان ايشان آمد و به ايشان تعليم كرد كه شما نيز با يكديگر مساحقه كنيد چنانچه مردان شما با يكديگر لواط مى‏كنند، و به ايشان آموخت كه چگونه اين عمل قبيح را بكنند! و بدین ترتیب اصل اين عمل شنیع هم از «دلهاث» که دختر ابلیس بود بهم رسيد. 
پس حق تعالى در شب اولی [که بر آنها عذاب فرستاد] بر ايشان صاعقه را مسلط ساخت؛ و در آخر همان شب فرو رفتن زمین را برایشان مقدر ساخت، و در آخر هم در وقت طلوع آفتاب چنان صداى عظيم مهيبى را فرستاد كه دیگر احدى از ايشان باقى نماند و گمان ندارم كه تا الان هم حال منازل آنها آباد شده باشد.

______________________________
(1). عيون اخبار الرضا 1/ 205؛ علل الشرايع 40؛ و در عرائس المجالس 151 همين روايت را از امام سجاد عليه السّلام نقل كرده است.
(2). ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 318؛ كافى 5/ 551؛ تفسير قمى 2/ 113؛ معاني الاخبار 48.


 

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.