مزه مرگ

هفته هفتاد و هشتم

مزه مرگ

08:06

متن داستان

بعید است کسی را بتوان پیدا کرد که تا بحال به مرگ نیاندیشیده باشد؛ بعید است کسی شب و روز کوچ قطار قطار از آدم هایی که دیگر بین ما نیستند را ببیند و با خودش از مرگ و دنیای پس از آن نپرسیده باشد؛ این سوال معقول هر عاقلی است و پیامبران إلهی بخش بزرگی از پرسش ها را پاسخ داده اند؛ 
داستان امروز ما داستان دغدغه جوانانی است که می خواستند مزه مرگ را بدانند؛ بله؛ می خواستند بدانند مرگ چه طعمی دارد؛ با هم، با نگاهی عبرت انگیز، به داستان امروز گوش فرا دهیم.

شیخ کلینی در کتاب شریف کافی به إسناد خود از حضرت إمام باقر علیه السلام قضیه ای را نقل کرده اند که امروز با هم آن مرور می کنیم:

 الکافی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ یَزِیدَ الْکُنَاسِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ فِتْیَةً مِنْ أَوْلَادِ مُلُوکِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا مُتَعَبِّدِینَ وَ کَانَتِ الْعِبَادَةُ فِی أَوْلَادِ مُلُوکِ بَنِی إِسْرَائِیلَ 
[نقل است که در روزگاران دور، فرزندان پادشاهان بنی اسرائیل هم اغلب أهل عبادت بودند؛ اینطور نبود که حالا که در خاندان پادشاهی متولد شده اند و همه امکانات برایشان فراهم است، خودشان را غرق در لذت های دنیوی کرده باشند؛ در میان آنها کسانی بودند که آن همه پول و ثروت هم ایشان را نفریفته بود و از یاد خدا غافل نکرده بود؛ قضیه امروز ما داستانی است که برای عده ای از همین افراد رخ داده بود.]
[در همان روزگاران دور] چندین جوان که از فرزندان پادشاهان بنی اسرائیل بودند أهل عبادت بودند و [همانطور که اشاره شد] عبادت در بین فرزندان بنی اسرائیل وجود داشت 

وَ إِنَّهُمْ خَرَجُوا یَسِیرُونَ فِی الْبِلَادِ لِیَعْتَبِرُوا فَمَرُّوا بِقَبْرٍ عَلَی ظَهْرِ طَرِیقٍ قَدْ سَفَی عَلَیْهِ السَّافِی لَیْسَ یَتَبَیَّنُ مِنْهُ إِلَّا رَسْمُهُ فَقَالُوا لَوْ دَعَوْنَا اللَّهَ السَّاعَةَ فَیَنْشُرَ لَنَا صَاحِبَ هَذَا الْقَبْرِ فَسَاءَلْنَاهُ کَیْفَ وَجَدَ طَعْمَ الْمَوْتِ 

[یکی دیگر از اموری که در امت های پیشینیان وجود داشت پدیده جهانگردی و سیاحت های عابدانه بود که معمولا برخی عابدها آن را در پیش می گرفتند؛ شهر به شهر و روستا به روستا و حتی در کوه ها و دره ها به سفر می پرداختند و از تجارب و حکمت ها و آیات زمین توشه برمیگرفتند و اگر هم با افرادی برخورد می کردند به موعظه ای می پرداختند و دوباره باز به ادامه سفر خویش برمیگشتند؛ معمولا کسانی که چنین زندگی ای را در پیش می گرفتند أهل و عیالی هم اختیار نمی کردند و به صورتی راهبانه این سفر طولانی را در نواحی گوناگون زمین در پیش می گرفتند؛ که البته با آمدن دین اسلام، اینگونه سفرها و منش های راهبانه ممنوع اعلام شد و دیگر بعد از آمدن اسلام برای هیچ مرد و زنی جایز نیست که سبک زندگی راهب های امت های پیشین را برگزیند].
[خلاصه که این جوانان قصه ما نیز چنین سفری را برگزیده بودند و طبعا هیچ اشکالی هم نداشت؛ زیرا یکی از مظاهر جائز و ممدوح عبادت در امت های پیشین چنین کاری بود].
آنان برای سیر و سیاحت در سرزمین های مختلف سفری را آغاز کردند تا [با این کار، از آیات و نشانه های إلهی موجود در گوشه و کنار دنیا] عبرت بگیرند.
[در همین أثناء] از کنار قبری گذشتند که در حاشیه یکی از جاده ها قرار داشت؛ دیگر باد [و سایر امور زمینی و آسمانی] بر آن تاثیر گذاشته بود و هیچ چیز از نوشته های روی آن پیدا و خوانا نبود و فقط معلوم بود که نوشته ای هست؛ [گویا سالیان زیادی بر این قبر گذشته بود که به چنین روزی افتاده بود].
[این جوانان] با همدیگر گفتند که: ای کاش همین الآن خدا را می خواندیم [و دعا می کردیم] تا صاحب این قبر را برای ما زنده فرماید و از او می پرسیدیم که مزه مرگ را چطور یافته است [و مرگ چه طعمی دارد؟].

فَدَعَوُا اللَّهَ وَ کَانَ دُعَاؤُهُمُ الَّذِی دَعَوُا اللَّهَ بِهِ أَنْتَ إِلَهُنَا یَا رَبَّنَا لَیْسَ لَنَا إِلَهٌ غَیْرُکَ وَ الْبَدِیعُ الدَّائِمُ غَیْرُ الْغَافِلِ الْحَیُّ الَّذِی لَا یَمُوتُ لَکَ فِی کُلِّ یَوْمٍ شَأْنٌ تَعْلَمُ کُلَّ شَیْ ءٍ بِغَیْرِ تَعْلِیمٍ انْشُرْ لَنَا هَذَا الْمَیِّتَ بِقُدْرَتِکَ قَالَ فَخَرَجَ مِنْ ذَلِکَ الْقَبْرِ رَجُلٌ أَبْیَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ یَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ فَزِعاً شَاخِصاً بَصَرَهُ إِلَی السَّمَاءِ 

[و ظاهرا این پیشنهاد مورد موافقت همه آنها قرار گرفت] و خدا را خواندند [و دعا کردند] و عبارتی هم که با آن دعا کردند این بود: 
پروردگارا! تو إله و معبود مایی و ما به جز تو هیچ إله و معبودی نداریم؛ تو همانی هستی که مخلوقات را بی آنکه از چیزی و ماده ای استفاده کنی، آفریدی؛ و تو هم اویی هستی که دائم و همیشگی هستی؛ و هرگز از چیزی غافل نیستی؛ تو آن زنده ای هستی که هرگز نمی میرد؛ در هر روزی شأنی [و أمری و فعل و خلقی تازه] داری؛ هر چیزی را می دانی بی آنکه به تو یاد داده باشند؛ [خدایا] با قدرت خودت این شخص مرده را زنده بگردان.
پس [به محض اینکه این دعاء را خواندند،] یک مردی که موها و ریشش سفید بود از آن قبر بیرون آمد در حالی که داشت خاک ها را از سر و صورتش پاک می کرد و می تکاند و بسیار ترسیده بود و به آسمان خیره شده بود [و شاید داشت نشانه های قیامت را جستجو می کرد].

فَقَالَ لَهُمْ مَا یُوقِفُکُمْ عَلَی قَبْرِی فَقَالُوا دَعَوْنَاکَ لِنَسْأَلَکَ کَیْفَ وَجَدْتَ طَعْمَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ لَقَدْ سَکَنْتُ [۳] فِی قَبْرِی تِسْعاً وَ تِسْعِینَ سَنَةً مَا ذَهَبَ عَنِّی أَلَمُ الْمَوْتِ وَ کَرْبُهُ وَ لَا خَرَجَ مَرَارَةُ طَعْمِ الْمَوْتِ مِنْ حَلْقِی

[بعد از مدتی که ظاهرا مطمئن شده بود که فعلا خبری از قیامت نیست و قضیه چیز دیگری است، رو به آن جوانها کرده و گفت: چه چیز باعث شده که شما اینطور بر سر قبر من ایستاده اید؟
این جوانها گفتند: راستش ما دعایت کردیم [که دوباره زنده بشوی] تا از تو بپرسیم که مزه مرگ را چگونه یافتی [و مرگ چه طعمی دارد]؟
پس این مرد به اینها گفت: من نود و نه سال است که در این قبرم ساکن هستم و هنوز هم که هنوز است آن درد مرگ و سختی آن از تنم بیرون نرفته و هنوز هم تلخی طعم مرگ از حلقم نرفته است [و تلخی آن را حس می کنم]!

 فَقَالُوا لَهُ مِتَّ یَوْمَ مِتَّ وَ أَنْتَ عَلَی مَا نَرَی أَبْیَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ قَالَ لَا وَ لَکِنْ لَمَّا سَمِعْتُ الصَّیْحَةَ اخْرُجْ اجْتَمَعَتْ تُرْبَةُ عِظَامِی إِلَی رُوحِی فَبَقِیتُ فِیهِ فَخَرَجْتُ فَزِعاً شَاخِصاً بَصَرِی مُهْطِعاً إِلَی صَوْتِ الدَّاعِی [۴] فَابْیَضَّ لِذَلِکَ رَأْسِی وَ لِحْیَتِی [۵] . 

این جوانان از او پرسیدند که: آیا همان زمان که درگذشتی هم همینطوری مو و ریشت سفید بود؟ 
آن مرد گفت: نه؛ وقتی یک فریادی را شنیدم که به من گفت: بیرون شو! خاک های استخوانهایم دوباره به سمت روحم جمع شدند [و اعضای متلاشی شده ام دوباره به سمت من برگشتند] و [به خاطر همین] من با ترس [از قبرم] خارج شدم در حالی که به سمت صدایی که مرا فراخواند خیره شده بودم و همین [ترس از اینکه نکند قیامت شده یا اتفاق بزرگی افتاده] باعث شد که موهای سر و ریشم سفید شوند!

و به قول آن آیه مبارک که می فرماید: 

(فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبا) [المزمل: 17]

[و اگر کافر شدید پس چطور از آن روزی که پسران را پیر می کند پرهیز خواهید کرد؟]

ای کاش، پیش از آنکه مرگ را خودمان مزه کنیم، آماده چنین سفر بی بازگشتی بشویم؛ سفری که نه تاریخ آن را می دانیم و نه اینکه دقیقا می دانیم چه پیش روی ماست.
پیش از آنکه طعم مرگ را بچشیم، میانه خودمان و خدا را اصلاح کنیم؛ و هر کاری را که پیش از رفتن به این سفر لازم است انجام دهیم؛ 
سفری که ده ها هزار پیامبر برای اعلام خطر دادن چنین سفری فرستاده شده اند، سزاوار آن هست که از آن ترسید و برای تک تک مراحل آن توشه هایی جمع کرد.
کوله ها را ببندیم و دم در، هر شب و روز، آماده یک صدا باشیم.
آماده ایم؟ 


----------

[۳]: فی نسخة من المصدر: لقد مکثت. 
[۴]: أی ناظرا و قد رفعت رأسی إلی الداعی. 
[۵]: فروع الکافی ۱: ۷۲.

هیچ چیزی مثل قصه، در عمق وجود آدم اثر نمی‌کنه، فاطیماکست هر هفته در کنار ماهنامه ها و احادیث، یک قصه جدید برای شما منتشر می‌کنه. اگر می خواید، پادکست ها هرهفته به دستتون برسه، عضو یکی از شبکه های اجتماعی ما بشید.